تولد دوباره
با سلام ! 11 ماه و خوردی گذشت و من برگشتم !
نمیدونم چی میشه گفت ، نمیدونم چیکار میشه کرد .... . درست سه ساعت پیش کنکور رو دادیم رفت و هم خوشحالم هم ناراحت! خوشحالم از این بابت که از زندگی نباتی میام بیرون و به زندگی نرمال و عاددیم برمیگردم و ناراحت از این که قد تلاشم نتیجه نخواهم گرفت! اونهمه درس اونهمه چک نویس اونهمه کتاب آخرشم هیچی !
اما چیکارش میشه کرد دیگه تموم شد و من موندم و یه زندگی ...
از این به بعد سعی میکنم توی زندگیم هدف گذاری داشته باشم و از این هپل و هپو بودن بیام بیرون. (البته بعید بدونم دیگه اون آدم سابق شم ...! )
از این به بعد سعی میکنم هی به خودم بگم که «کنکور پایان زندگی نیست» و «دائما یکسان نباشد حال دوران ، غم مخور» !
از این به بعد درمورد کنکور هم مینویسم تا تجربیاتمو در اختیار شما عزیزان قرار بدم و شما مث من نشید! و مطمئنم که یک رو زانتقام جوونیِ از دست رفتمو از این مملکت میگیرم ...
از این به بعد میخوام بیشتر کتاب غیر درسی بخونم ، به نظم بعضی کتابها مثل کتاب «راز» یا «صد سال تنهایی» یا «بیشعوری» کتابای جالبی میان و میخوام بخونمشون ... !
از این به بعد میخوام لذت ذنیا رو ببرم و شاد باشم ! شادِ شاد!
و در پایان :
«دائماً یکسان نباشد حال دوران ... غم مخور!»
- ۹۵/۰۴/۲۴