سلام! خیلی وقت بود که با شما خودمانی صحبت نکرده بودم. همیشه بین من و شما فیلتری بود که من رو رسمی میکرد و شما رو خسته. واقعیت قضیه اینه که من از این به بعد خیلی کم خواهم نوشت و شخصیتر و با زبان خودمونیتر و عوضش حرفهای جدیمو نگه میدارم برای رادیو می. پادکست جدید من که قراره به صورت گاهنامه و به دو صورت نوشتاری و شنیداری منتشر بشه. مسلماً این پایان راه وبلاگنویسی من نخواهد بود و باز هم خواهم نوشت، ولی با بسامد کمتر. حس میکنم نوشتار، در فرم رسمی که من خیلی دوستش دارم و میبینم که متاسفانه در حال مرگه، جذابیتی نداره و مردم دیگه علاقهای به خوندن متنهای بیشتر از دو سطر ندارن. حتی نمیدونم که این متن رو برای کی و چی مینویسم. ولی اگر شمایی که حرفای من رو میخونی به اینجای متن رسیدی، بهت تبریک میگم. امیدوارم قدر وبلاگ و تکست خوندن کتاب هم بخونی.
رادیو می تلاش منه برای گسترش دادن اندیشه و تفکر در بعد جدیدی از ارتباط. رادیو می برای ذهنهاییه که دوست دارن قلقلکشون بدم و اندک دانشی که دارم رو در اختیارشون قرار بدم.
شما میتونید نسخههای نوشتاری رادیو می رو از طریق انتشارات ویرگول رادیو می دریافت کنید. تلاشم بر این بوده که متنها سنگین نباشن و اگر حس میکنید متنها برای شما سنگینند، نسخهٔ شنیداری برای شماست. شما میتونید نسخهٔ شنیداری (یا همون صوتی) رادیو می رو از طریق تلگرام، انکر، اسپاتیفای، کستباکس، گوگل پادکست و هر جای دیگری که پادکست توش منتشر میشه دریافت کنید.
اگر حس میکنید شما هم دغدغهمندید و علاقهمند به تولید محتوا، میتونیم با همدیگه همکاری داشته باشیم. :)
امسال چقدر زود گذشت. حس و حال یه سال عادی رو نداشت. همیشه توی ذهنم (از بچگی) حس عجیب و مرموزی نسبت به سال ۱۴۰۰ داشتم. سال ۱۴۰۰ همیشه یه سال مهم بود توی زندگیم که توش توی تصوراتم به یه سری چیزهای بزرگ رسیده بودم. مثلا فکر میکردم که ازدواج کردم و زنوبچه دارم، شغل خوبی دارم (و توی تصوراتم شغل خوب به معنی مهندسی عمران بود، از اون مهندسا که کیف چرمی برمیدارن)، خونه و ماشین دارم و غیره. الآن که نگاه میکنم، میبینم که چقدر بچه بودم هیچ، چقدر هنوز بچه هستم! ولی اینها چیزی از مهمبودن سال ۱۴۰۰ برای من کم نکرد. امسال با اختلاف بهترین سال زندگی من بود. هر اتفاق خوبی که ممکن بود (البته به جز آن اتفاق خوبی که همه منتظرش هستیم) رخ داد. و از این بابت خوشحال و قدردان هستم.
سال آشنا شدن با ر.م.
تیتر این بخش اینطوریه که انگار میخوام داستان عاشقانه تعریف کنم، ولی اصلا اینطوری نیست. من زمستون پارسال (منظور سال ۹۹) به یه مردی آشنا شدم به اسم ر. م. اگر اشتباه نکنم من رو از تو لینکدین پیدا کرد و اونجا بهم پیام داد و ازم خواست که توی یه گروه تحقیقاتی خودجوش که برای هوش مصنوعی و اینها هست عضو بشم تا با هم بتونیم کارهایی رو جلو ببریم. ر کچل بود و صدای خوبی داشت و خوشمشرب بود. توی یه بانکی از این سمتهای با عنوان شغلی دارای «انفورماتیک» داشت و سواد و دانش عمومیش بد نبود. اولش که گروه رو تشکیل داده بود ۲۰ ۳۰ نفر آدم بودیم، ولی به مرور زمان شدیم ۳ نفر که خودم بودم و خودش و یکی دیگه (که اون هم بعد یه مدتی جدا شد از ما). ما روی یه محصولی تو حوزهٔ کاربرد یادگیری ماشینی تو صنعت پوشاک کار میکردیم (و خودمونیم، تا حد خوبی کار رو بردیمش جلو). ولی اینها هیچکدوم مهم نیست، جای مهم قصه اینه: ر عین خودم بود.
مثل من بچه درسخون بود توی مدرسه. مثل من فکر میکرد. مثل من درونگراییش میچربید به برونگراییش. مثل من آدم کاریای بود. اینطوری بود که وقتی به این نگاه میکردم انگار ۲۰ سال آیندهٔ خودم رو میدیدم. و این برای من خیلی ترسناک بوده و هست. وقتی میگیم یکی کارمند بانکه (اون هم با عنوان دارای کلمهٔ «انفورماتیک»!) حس میکنیم که خوشبخته و غمی توی زندگیش نداره، در صورتی که اینطوری نیست. کارمند بانک بودن برای اون منافع زیادی داشت، ولی برآیند همهٔ این منافع شده بود چندصد میلیون قرض و بدهی به بانک (در فرم وام) که گویا ترفند بانکهاست در زمینگیرکردن کارمندهاشون. اون کاری که انجام میداد رو دوست نداشت. من (تو این بلبشوی کرونا) فقط یه بار تونستم حضوری ببینمش توی تهران. و اونجا بود که به من گفت که الآن که به چهلسالگی رسیده میبینه که واقعا از زندگی خودش راضی نیست. کاری که انجام میده رو دوست نداره. با این که عنوان شغلیش انفورماتیک داره (!) ولی واقعا احساس رضایت نمیکنه از کارش. شرکتهای دولتی اینطوری هستن که شما تصویر روشنی از چندسال آیندهات داری؛ این که مثلاً ده سال دیگه ترفیع بگیری چه امکاناتی داری و اینها. ر میدونست که امکان این که ترفیع بگیره و تبدیل بشه به موقعیت فعلی رئیسش خیلی کمه، ولی اگر همهٔ این اتفاقهای به ظاهر خوب میافتادن و این ترفیع میگرفت باز هم شغلش چنگی به دل نمیزد. اتفاقهای خوبِ شغلی برای اون رضایتبخش نبودن. و این برای من خیلی ترسناک بود. اون یه پسر داشت و نمیخواست پسرش ایران بمونه. دوست نداشت حتی خودش ایران بمونه، ولی چندصد میلیونی که به بانک بدهکار بود پاهاش رو زمینگیر کرده بود.
توی اون یک باری که همدیگه رو دیدیم فرصت شد که دربارهٔ شوق (passion) و اینها صحبت کنیم و من دیدم که موقعی که داشت دربارهٔ ستارهشناسی و اینها صحبت میکرد برق خاصی توی چشماش بود و گرمی خاصی تو صداش. ولی توی کارش دیگه خبری از این شوق و اشتیاقها نیست، تنها چیزی که هست روزمرگی و روزمرگی و روزمرگیه. و آشنا شدن با ر.م. بود که من رو آگاه کرد به این واقعیت که من از روزمرگی (حتی بیشتر از مرگ) میترسم.
سال کنکور و رفتن به شریف
من خاطرهٔ خوشی از کنکور کارشناسی (در سال ۹۵) ندارم هیچ، حتی دلودماغ مرور خاطرات اونروزها رو ندارم! ولی به هر حال هدفگذاری کردم برای کنکور و مشغول درسخوندن شدم. برای منی که نصف اول کارشناسی رو درگیر حواشی بودم خوندن برای کنکور حسوحال دیگری داشت. درسهایی که نخونده و نفهمیده بودم رو فهمیدم برای بار اول. و از این نظر خیلی حس و حال خوبی داشت. تنها اتفاق بدی که افتاد تعویق کنکور بود که هیچ منطقی پشت این تصمیم نبوده و نیست و صرفاً الکی وقت من رو تلف کرد. برنامهریزیهام ریخت به هم و خیلی بد شد. توی برنامهام داشتم که از خرداد (که کنکور قرار بود اون تایم برگزار بشه) شروع کنم به کار کردن ولی وقتی کنکور عقب افتاد (تا مرداد!) خیلی بدتر شد با قضیه. کنکور خیلی بدی بود (از نظر سوالات غلط و غیراستاندارد که رکورددار بود واقعا!) ولی نتیجهٔ خوبی ازش گرفتم.
رتبهٔ من در زیررشتهٔ طراحی کاربردی (من کنکور مهندسی مکانیک دادم) شد ۵. به نظر خودم نتیجهای که به دست آوردم خیلی خوب و قابل توجه بود و از این بابت از خودم راضی هستم. بعد کنکور کارشناسی تصور بدی نسبت به خودم تو من ایجاد شده بود و همیشه یه احساس ضعف اعتمادبهنفس داشتم. این کنکور آثار اون کنکور قبلی رو تا حد خیلی خوبی از بین برد! و از این بابت خیلی خوشحالم. زندگی یه همچین بردی رو به من بدهکار بود. امیدوارم اگر برای کنکور (هر کنکوری) میخونید توش نتیجهای بیارید که دیدگاه شما نسبت به خودتون رو در جهت مثبت تغییر بده.
و از اونجایی که رتبهام شد ۵، تونستم طراحی کاربردی توی شریف قبول بشم. خیلی حس خوبی داره درسخوندن توی شریف. اگر بخوایم منطقی نگاه بکنیم، دانشگاه دانشگاهه و مهم نیست کجا درس میخونید به اون صورت. و کار آکادمیک واقعا به جایی که توش درس میخونید ربط نداره. هر جایی که برید استادهایی هستن که تو فیلدهایی که شما دوست دارید فعالیت میکنن و میتونید باهاشون کار کنید و مقاله بدید و اینا. من تجربهٔ درسخوندن تو دو تا دانشگاه خواجهنصیر و تبریز (البته یک ترم به صورت مهمان) رو داشتم. شریف یک فرق عمده داره و اون هم طرز برخورد اساتید و آدمهاشه. اساتید شریف بسیار خوشبرخورد و گیرا هستن. برخوردشون با آدم یه طوریه که انگار واقعا ما اهمیت داریم و سربار اونها نیستیم. و این حس خیلی حس عجیبی بود؛ برای اولین بار توی یه محیط دانشگاهی یه طوری با من برخورد شد که انگار من واقعا اهمیت دارم. درسته که ترم اول واقعا فشرده و سنگین بود (مخصوصا درسهای دینامیک پیشرفته و ریاضی پیشرفته!) ولی اساتید واقعا انعطاف داشتن و بازخورد ما برای اونها اهمیت داشت. نمیدونم چطوری میشه توضیح داد، چیزیه که تا به چشم نبینید نمیفهمید من چی میگم. اینجا من ارزش داشته و دارم. توی دانشگاه قبلیم (خواجهنصیر) برخورد و برنامهریزیهای دانشگاه و اساتید طوری بود که انگار قصد اذیتکردن ما رو داشتن، ولی اینجا قضیه فرق داشت. توی شریف میدونن که درس و زندگی سختیهای خودش رو داره و سر پروژهٔ کارشناسی ارشد قراره به اندازهٔ کافی اذیت بشیم، پس اساتید ما رو اذیت نمیکنن. نمره نه زیاد دادن و نه کم. من راضی هستم. در کل یکی از هایلایتهای بزرگ امسال برای من رفتن به دانشگاه صنعتی شریف بود.
البته اینطوری برداشت نشه که شریف جای بینقصیه (که نیست واقعا) ولی از نظر سطح و استاندارد توی یه لول بالاتری هستش. ولی یکسری واقعیتها در ایران امروز ما هستن که… اصلا این آخر سالی بهشون نپردازم بهتره. :)
سال عموشدن
تیر امسال یکی از عجیبترین وقایع زندگی من رخ داد، من عمو شدم. این رو توی بچگیم هم تصور نمیکردمش. هنوز هم برای من باورپذیر نیست! به دنیا اومدن نیلای (یعنی ماهِ نیلگون؛ رنگ تصویر ماه رو آب) باعث شد تکلیف یه چیزی با خودم روشن بشه.
قبل به دنیا اومدن نیلای اینطوری بودم که چرا آدمها باید بچهدار بشن؟ چرا باید یه آدم دیگه رو هم بیاریم توی این دنیایی که میدونیم چندان جای خوشآیندی نیست؟ ولی بعدی این که فهمیدم قراره عمو بشم، به صورت ناخودآگاه دلم میخواست بچه دختر باشه (و شد)! و این خیلی برای من عجیب بود. چرا من یهویی انقدر دیدگاهم نسبت به همچین چیزی تغییر کرد؟ مگه من مخالف نبودم با همچین چیزی؟
واقعیتش اینه: ماها آدمیم!
آدمبودنِ آدمها رو نمیشه از ما آدمها جدا کرد. ما چه بخوایم چه نخوایم یه سری چیزها رو دوست داریم و یه سری چیزها رو نه. عاشقشدن، بچهدارشدن، عصبانیشدن، استرسگرفتن و کلی پدیدهٔ دیگه در ما هستن که در مغز هوشیار (نئوکورتکس) ما نیستن، بلکه توی مغز خزندهٔ ما هستن. ما نمیتونیم از این واقعیت فرار کنیم که چه بخوایم چه نخوایم بالاخره عاشق میشیم. چه بخوایم چه نخوایم (و هرچقدر هم که مارکوس آئورلیوس بدش بیاد!) استرس وجود ما رو میگیره. و چه بخوایم چه نخوایم دوست داریم بچهدار بشیم. یا حداقل من اینطوریام. نمیدونم. آدمها موجودات توجیهگر و تنبلی هستن، البته چند هزار سال طول کشید تا دنیل کانمن و آموس تورسکی این رو به صورت علمی برای ما اثبات بکنن، ولی ما واقعا اونطوری که تصور میکنیم موجودات عقلانیای نیستیم. امسال سالی بود که من با این واقعیت کنار اومدم که من یک آدمم و آدم بودن من وابسته هست به یه ماشین ۳۰ ۴۰ واتی به اسم مغز که بخش عمدهای از فرایندهاش به صورت اتوماتیک انجام میشه و بخش عمدهٔ این فرایندهای اتوماتیک (که مدیون فرگشت هستیم اینها رو) در ما و بسیاری از موجودات دیگه مشترکن. شهوت، ترس، محبت و... رو نمیشه از آدمها جدا کرد. و آره، عموشدن من رو اینطوری تغییر داد.
سال کار کردن
سوء تفاهم نشه، من قبل این هم کار میکردم به عنوان طراح فریلنسر، ولی واقعا درآمدم در حدی نبود که بخوام بگم که کار داشتم. از اون طرف برای برههٔ طولانیای نیاز مالی هم نداشتم به اون صورت، خانواده تا حد خوبی تامین میکردن نیازها من رو. ولی امسال سالی بود که بالاخره ماتحت مبارک رو تنگ کردم و از نظر مالی مستقل شدم. و حس خیلی خیلی خیلی خوبی داره. این که بتونی بخش عمدهای از درآمدت رو پسانداز بکنی و حداقل یه حاشیهٔ امنی برای خودت داشته باشی. کار من الآن برنامهنویسی فلاتر هست. (و فلاتر هم یه چیزیه که باهاش اپ اندروید و آیاواس و ویندوز و... میسازن) و حس میکنم کاری که انجام میدم رو دوست دارم. (این که چی شد رفتم فلاتر یاد گرفتم واقعا قصهٔ درازی داره و شما حوصلهٔ خوندنش رو ندارید ولی) احساس رضایت دارم از کارم. حس میکنم در مسیر چیزی که در بلندمدت میخوام برم سمتش قرار داره و توش خبری از روزمرگی نیست.
و همین! قرن ۱۴ شمسی رو اینطوری تموم کردم. اگه بخوام به عملکرد خودم توی زندگیم از ۲۰ نمره بدم، به خودم ۱۰ نمیدم ولی اگه بخوام به عملکرد خودم تو سال گذشته از ۲۰ نمره بدم راحت ۱۸ میدم به خودم. حس میکنم قرن جدید رو یه آدم دیگهایم. و این خیلی خوبه. حس خوب لوزر نبودن. حس خوب کافی بودن. حس خوب تعلق داشتن. اینها احساساتی هستن که من نسبت به الآن خودم دارم. و باورکردنی نیست که من همون آدمی هستم که تو ۱۷ سالگیش میخواست خودکشی بکنه. و چه خوب شد که بهراد خودکشی نکرد.
امسال هم (مثل پارسال) عکسی برای اشتراکگذاری نداشتم. واسه همین دوباره به یه عکس از دوران طفولیتم اکتفا میکنم.
سلام خدمت همگی! بعد مدتها ننوشتن گفتم دربارهٔ آخرین تجربهای که ارزش نوشتن داشت بنویسم. خیلی از ماها لپتاپمون نو نیست و نمیتونیم به خاطر مسائل مالی و غیره و ذالک لپتاپ نو بخریم. از اون جایی که خیلی از دوستام در این باره سوال داشتن تصمیم گرفتم دربارهاش بنویسم. توی این مطلب قراره دربارهٔ آپگرید کردن لپتاپ صحبت کنم و بگم که چطوری میتونید مشخصات لپتاپتون رو ارتقاء بدید. و ته متن هم یه ترفند گفتم که چطور میتونید راحتتر این کار رو انجام بدید! پس کمربندهاتون رو ببندید تا شروع کنیم!
تصویر تزئینی. اون دو تا چیزی که میبینید رم لپتاپ هستن.
چه چیزهایی از یه لپتاپ رو میشه ارتقاء داد؟
جواب کوتاه: رم و هارد.
شما نمیتونید پردازنده و یا کارت گرافیک لپتاپتون رو ارتقاء بدید، چرا که اینها رو نمیشه از برد لپتاپتون جدا کرد. و طبعاً عوض کردن مادربرد لپتاپ هم منطقی و عملی نیست. پس تنها گزینههای موجود رم هست و هارد که من خودم توی هر دو موردش تجربه داشتم. البته اخیراً داریم به سمتی میریم که شرکتها (مثل سری M1 اپل امکان تعویض رم و هارد رو عملا برداشتن. ولی برای خیلی از لپتاپهایی که دست ماهاست اینهایی که در ادامه عرض میکنم صادقه.)
ارتقاء محل ذخیرهسازی (هارد)
اگر لپتاپ شما از هارد HDD استفاده میکنه، بهترین آپگریدی که میتونید انجام بدید تعویض هاردتون با یه SSD هست. HDDها ظرفیت بالایی دارن ولی مشکلی که دارن اینه که مکانیکی هستن؛ یعنی اجزاء داخلیشون مکانیکیه و به ضربه حساسن و سرعت پایینی دارن. از اون طرف SSDها قطعهٔ مکانیکی ندارن، و به جای یه دیسک متحرک از حافظههای NAND (که شبیهش رو توی فلشمموریهاتون دارید) استفاده میکنن. نرخ انتقال داده توی SSDها خیلی بیشتر از HDDها هستش، ولی تنها مشکلی که دارن اینه که گرونن و نمیتونید فایلهای زیادی توشون ذخیره کنید.
از طرف دیگه، نباید SSD رو تا خرخره پر کرد! چرا؟ به این خاطر که تراشههایی که توشون استفاده میشن محدودیت Write کردن دارن. (معمولا اینطوریه که هر سلول بیشتر از 10000 بار رایت نمیشه) و اگه همهٔ سلولهای SSD شما از کار بیفتن، دیگه نمیتونید چیزی روشون Write کنید و فقط میتونید Read کنید. حالا عمر یه SSD چقدره؟ جوابش اینه که بستگی داره. اگه یه SSD رو تا 90 درصد پر کنید بیشتر از دو سال عمر نمیکنه. ولی اگه تا 50 درصدش رو خالی نگه دارید ممکنه تا ده سال عمر بکنه! SSDها یه شاخصی دارن به اسم Wear Leveling Count که درصد سلولهای سالم رو نشون میده. برای منی که استفادهٔ سنگین داشتم (فتوشاپ، متلب و...) نسبتا و همیشه حواسم بوده که SSD پر نباشه این رقم بعد سه سال 95 هست. یعنی این که 5 درصد سلولهام از بین رفتن. که فکر میکنم چیز خوبیه.
و نکتهٔ خیلی مهم! SSDها (که گفتیم قطعهٔ مکانیکی ندارن و داده رو توی یه سری تراشه ذخیره میکنن) نیاز دارن تا دادهٔ روی تراشهها رو مدیریت بکنن. برای همین SSDها یه چیزی دارن به اسم DRam که به زبون ساده کارش اینه. یه سری از SSDها هستن که ارزونتر هستن ولی DRam ندارن! حواستون باشه که اینها با این که SSD هستن ولی سرعتشون در حد SSD نیست، چون از پردازنده و رم لپتاپ برای مدیریت داده استفاده میکنن. برای اطلاعات بیشتر میتونید این کلیپ از لاینس رو ببینید.
و نکتهٔ آخری هم که نیاز دارید بدونید اینه که ما دو مدل SSD داریم. یه دسته SATA هستن و یه دسته هم M.2 NVME. اونهایی که SATA هستن از نظر ابعاد و اندازه شبیه هارد هستن ولی M.2 نه. برای این که بتونید از SSD های M.2 استفاده کنید باید روی لپتاپتون محل مخصوصش رو داشته باشید. برای این هم که بدونید که آیا لپتاپتون Slot مخصوص این کار رو داره یا خیر میتونید گوگل کنید یا توی یوتیوب بگردید.
اینی که میبینید یه SSD از نوع M.2 هست. از سمت راست میره توی اسلات و سمت چپش هم یه جایی داره که باید با پیچ مخصوص محکمش کنید.
اساسدی M.2 در عمل. بعد این که گذاشتیدش تو اسلات مخصوص خودش، تهش رو باید با پیچش محکم کنید.
یه SSD از نوع SATA که میره همونجایی که هارد هست.
البته اگه میخواید SSD داشته باشید ولی هارد فعلیتون بمونه ولی جای مخصوص M.2 ندارید، یه تریکی هم میتونید بزنید. اینطوری که درایو نوری (همون چیزی که DVD میخوره) رو خارج کنید و جای اون یه براکت مخصوص بذارید که میشه توش هارد / اساسدی گذاشت. من خودم سرچ نکردم و همینطوری حدسی گفتم که لپتاپم جای M.2 نداره و همینطوری مدل SATA رو گرفتم. وقتی لپتاپ رو باز کردم دیدم که جای مخصوصش اونجاست و ای دل غافل! و کاری که کردم این بود که هارد قبلیم رو گذاشتم توی یه قاب و الآن دارم از اون به عنوان هارد اکسترنال استفاده میکنم. اگه شما هم میخواید این کار رو بکنید حتما به این نکته دقت کنید که قابتون حتماً حتماً USB-3 باشه.
هارد اینترنال قبلی که داشتم Western Digital بود ولی کفاف کار من رو نمیداد، نه از نظر ظرفیت، که از نظر نرخ انتقال داده. اگه اساسدی ندارید Task Manager رو باز کنید و میبینید که تو ستون Disc دائم نوشته 100 درصد. بعد این که SSD میخرید و اولین بار لپتاپ رو روشن میکنید باهاش متوجه افزایش قابل توجه سرعتش میشید! SSD من مدل Evo 850 سامسونگ هست و ظرفیتش هم 250 گیگابایته که کافیه برام، چون فیلمها و... رو توی هارد قبلیم که الآن شده اکسترنال ذخیره میکنم و اون یه ترابایته.
روند آپگرید کردن هم اینطوریه که اول SSD رو وصل میکنید به لپتاپ و با نرمافزار مخصوصش درایو C ویندوزتون رو Clone میکنید روی اساسدی. (مال من سامسونگ بود و خودش یه سیدی داشت برای این کار) ولی چیزی که نداشت کابل تبدیل SATA به USB بود که من از قاب هارد اکسترنالی که داشتم استفاده کردم. بعد این که کلون کردید، جای هارد و اساسدی رو توی لپتاپتون عوض میکنید و خیلی معمولی لپتاپ رو روشن میکنید. شما الآن اساسدی دارید!
و اگه میترسید از انجام این کار (که واقعا نداره!) تا آخر این پست باشید باهام تا یه تریکی بهتون بگم.
ارتقاء رم
اینجا کار یکم کارمون سختتر میشه! رم به ظاهر یه چیزیه شبیه هارد و به نظر میرسه که میشه به همون راحتی آپگریدش کرد ولی اینطور نیست! یعنی توی تجربهای که من داشتم اینطوری نبود! اکثر مواقع اینطوریه که شما یه مقدار مشخصی رم دارید (مثلا 8 گیگ) و میخواید اون رو بیشترش کنید (تا مثلا بشه 16 گیگ). این که برید و بگید من یه رم 8 گیگ میخوام کافی نیست و باید یه سری چیزهای دیگه رو هم بدونید. در کل دو تا چیزه که ممکنه مشکل ایجاد بکنه: 1- سازگار بودن رم با لپتاپ 2- سازگار بودن رم جدید با رم قدیمی.
رمها یه سری مشخصات دارن که باید دربارهٔ اونها بدونید. (اگه میخواید این مشخصات رو برای رم فعلیتون ببینید نرمافزار CPU-Z رو نصب کنید.)
مشخصات مربوط به رم تو نرمافزار CPU-Z.
مدل رم
رم لپتاپ با رم دسکتاپ فرق داره از نظر اندازه. پس حتما باید حواستون باشه که رم لپتاپ بگیرید! از اون طرف همهٔ رمهای لپتاپ هم شبیه هم نیستن! معمولا مدل رم رو با عنوان DDR مشخص میکنن، مثل DDR3، DDR4، DDR3L. مدل رمتون رو مادربرد لپتاپتون مشخص میکنه. اگه مادربرد شما DDR3 هست نمیتونید رم DDR4 روش بذارید!
ظرفیت رم
بهترین حالتی که میتونید رمتون رو آپگرید کنید، حالتی هست که هر دو رم یه ظرفیت رو داشته باشن. یعنی اگه رم اولی 8 گیگ هست، رم دومی هم 8 گیگ باشه بهتره. البته میتونید 4 گیگ هم بذارید ولی اتفاقی که تو این حالت میافته اینه که از مجموع 12 گیگ رمی که دارید 8 گیگش سرعت بالاست و 4 گیگ باقیمانده سرعتش کمتر خواهد بود.
فرکانس رم
رمها فرکانس مخصوص خودشون رو دارن. مثلاً 1600 مگاهرتز، 2133 مگاهرتز، 3200 مگاهرتز. فرکانس ماکسیمومی که شما میتونید استفاده کنید رو پردازندهٔ لپتاپتون مشخص میکنه. یعنی چی؟ یعنی برای مثال منی که پردازندهٔ لپتاپم Intel Core i7 6500u هست ماکسیمم فرکانسی که میتونم برای رمم داشته باشم 2133 مگاهرتز هست. اگه رمی که نصب میکنم فرکانس بالاتری داشته باشه، پردازندهٔ من کشش اون فرکانس بالاتر رو نداره و خودش اتوماتیک اون رو میاره پایین. (یا اگه این کار برای شما اتوماتیک نیست باید برید و از تنظیمات BIOS فرکانسش رو بیارید پایینتر.)
و نکتهٔ مهمتر اینه که اگه دو تا رمی که دارید فرکانسشون یکی نباشه، احتمالش هست که این دو تا رم با هم دیگه کار نکنن. یا کلا سیستم بوت نمیشه، یا بوت میشه ولی هی صفحهٔ آبی مرگ ویندوز (BSOD) رو میبینید. در واقع شما نمیتونید به سادگی فرکانسهای مختلف رم رو با هم میکس کنید. البته دقت کنید که من تو این پاراگراف گفتم «احتمالش هست» که اینها با هم کار نکنن! ممکنه دچار مشکل نشید به هیچ وجه و مادربرد و BIOS شما خیلی اوکی دو تا رم با فرکانس مختلف رو هندل کنه. ولی این کار نیاز به سعی و خطا داره و نمیشه بدون امتحانکردن نظر قطعی داد.
معماری چیپستهای رم
رمهای لپتاپ اینطورین که یه PCB (برد) هستن با چندتا تراشه روشون. ترتیب قرارگرفتن این تراشهها هم مهمه. مثلا این دو تا عکس رو نگاه کنید:
اینی که میبینید (همونطور که از نوشتهاش پیداست و حتما دقت تو عکس) یه رم 8 گیگ DDR4 هست با فرکانس 2133 مگاهرتز.
اینی هم که میبینید یه رم 8 گیگ DDR4 هست با فرکانس 2400 مگاهرتز.
این دو تا یه فرق ریزی دارن با هم دیگه، توی عکس اول چیپستهای رم (اون چیزای سیاه) توی دو ردیف چیده شدن و توی عکس دوم توی یه ردیف! و این تاثیر میذاره رو سازگاری رمها با همدیگه! این چیپستها یکی نیستن هیچ، معماریشون هم یکی نیست! (از اون جایی که هر دو طرف این رمها از این چیپستها دارن)، توی اولی هر چیپست 512 مگابایت میتونه نگه داره ولی توی دومی هر چیپست 1 گیگابایت! و این میتونه مشکل ایجاد کنه!همون طور که برای من کرد، این دو رم با هم دیگه مچ نیستن. و اینطوری شد که ویندوز توی مغازهای که این رو ازش خریدم بالا اومد ولی سیستم هی کرش میکرد! از طرف دیگه لپتاپ من توان کشیدن فرکانس بالای 2133 رو نداره و باید یه رم عین قبلی روش مینداختم! حتی از نو هم یه ویندوز روش نصب کردم ولی انگار نه انگار! احتمالی که خودم دادم این بود که لپتاپ من توان هندل کردن این قضیه رو نداشت و واسه همین درایور پردازندهام هی گیج میزد. البته یادتون باشه که این هم مثل مورد قبلی «احتمالش هست» هست! یعنی باید با سعی و خطا مشخص بشه.
همونطور که میبینید خریدن رم به قصد آپگرید کردن چیزی نیست که به همین راحتی برید و از دیجیکالا سفارش بدید تا براتون بیارن! البته یه کار میتونید انجام بدید و اون هم اینه که یه جفت رم بخرید که عین هم باشن و رم قبلیتون رو بدید بره، که تو کیس من اینطوری شد که عین رم خودم نایاب بود تقریبا!
کار آسونتر چیه؟
این یه چیزی بود که اخیرا خیلی تصادفی کشفش کردم! شما به جای این که خودتون کار آپگرید کردن رو انجام بدید، از شرکتهای گارانتی استفاده کنید! برای من اینطوری بود که لپتاپ من گارانتی سازگار داشت و خودمم خبر نداشتم از این قضیه! برادرم گفت که یه تماس با اونها بگیرم ببینم اونها میتونن کمکم کنن یا نه، و وقتی زنگ زدم گفتن که اوکیه و هر موقع خواستی لپتاپ رو بیار دفترمون. و من هم در اولین فرصت بردم و تحویل دادم.
لپتاپ من مدل 2016 هست و گارانتی لپتاپ من 2 ساله و طبیعتاً نمیتونستم تو سال 2021 از گارانتیش استفاده کنم. ولی مشکلی نداشت و اونها کار آپگرید کردن رو انجام دادن. اینطوری بود که لپتاپم رو تحویلشون دادم و توضیح دادم که چیکار کردم و چی شده. خودشون اونجا گفتن که ما رم جدید امتحان میکنیم ولی احتمالش هست که Slotهای رم (اون جایی که رم میره توش) آسیب دیده باشه و در این صورت خبرتون میکنیم. و شاید نیاز باشه تا ویندوز جدید نصب کنیم روش. خودشون همونجا از سایت چک میکردن و میگفتن که کالایی که میخوام بخرم تا این مقدار ممکنه قیمتش باشه.
چند تا فرم پر کردم و اونها هم رسید رو تحویلم دادن. بعد یکی دو روز زنگ زدن و گفتن که لپتاپ آماده هست و میتونی بیای ببریش. باورم نمیشد، یه رم عین رم خودم رو پیدا کرده بودن که همممه چیش عین رم قبلیم بود! و خودشون خیلی شفاف گفتن که رمی که انداختن مال یه لپتاپ دیگری بوده ولی سالمه، و واسه همین رم رو با تخفیف 20 درصدی بهم فروختن. و از اون طرف گفتن که رمی که دادن خودش گارانتیش سازگاره و یه ماه گارانتی داره و اگه مشکلی پیش اومد و دوباره کرش کرد خودشون نگاهش میکنن و یه رم دیگه سفارش میدن براش!
اون قدر خوشبرخورد و خوب بودن که باورم نمیشد که سرم کلاه نرفته! نمیخوام تبلیغ گارانتی سازگار رو بکنم ولی نمایندگی تبریزشون (تو خیابون میرزای شیرازی) خیلی خوشبرخورد، مودب و حرفهای بودن. از نظر هزینه هم این قضیه ارزونتر از دفعهٔ قبلی که خودم رم اشتباهی گرفتم برام آب خورد! در حالی که هزینهٔ نصب و مالیات بر ارزش افزوده 9 درصد هم دادم! خودشون رم رو چند بار تست کردن و کنترلش کردن ببینن درست کار میکنه یا نه!
و وقتی ازشون پرسیدم که حتما باید گارانتی داشته باشیم یا نه، گفتن که نه! یعنی شما میتونید لپتاپتون رو که گارانتی خاصی نداره رو ببرید پیششون و اونها کار آپگرید رو انجام میدن. (و قطعهای که روش میذارن خودش گارانتی خواهد داشت!) شما میتونید از گارانتی لپتاپ خودتون هم زنگ بزنید بپرسید ببینید چنین سرویسی دارن یا نه. ولی چیزی که متوجه شدم که این شرکتها هم کار تعمیرات انجام میدن و هم کار آپگرید. و از اون جایی که خودشون اکثراً واردکنندهٔ قطعه هستن مشکلی توی تامین ندارن. و از اونجایی که شرکت گارانتی هستن، قابلاعتمادتر از پاساژ و مغازهٔ معمولین.
کاش خودم زودتر این قضیه رو میدونستم و این همه وقتم هدر نمیرفت! و این پست رو نوشتم تا شماها اون چیزی که من کشیدم رو نکشید! شما هم اگر سوالی داشتید یا تجربهٔ مشابهی داشتید، توی بخش نظرات بنویسید.
راستی چرا امسال کسی کولهپشتی ننوشت؟ معمولن این موقع از سال فید ویرگولم پر میشد از کولهپشتی. شاید به این خاطره که امسال سال معمولیای نبود؛ البته برای ما ایرانیها هیچ روز و هفته و ماه و سالی عادی و «نرمال» نیست. ولی چه میشه کرد، راهی به جز ساختن هست؟ ولی اگه برگردیم به بحث، امسال واقعن سال غیرعادیای بود، خیلی خیلی غیرعادی. معمولن از بچگی توی ذهنم این ذهنیت حاکم بود که اگه از یه کاری خوشت بیاد زمان زود میگذره و اگه از یه کاری خوشت نیاد، ساعت ریتمش کند میشه. امسال سالی بود که کلش رو لذت نبردم ولی طوری زود گذشت که انگار اول تا آخرش رو توی عشق و حال بودم. بذارید اینطوری بگم: کل سال 99 برای من حس و حال تعطیلات تابستون رو داشت، موقعی که میرفتیم مدرسه.
سال فلسفه و فکرکردن
بذارید رک بگم، سبک زندگی من توی دوران کرونا و قرنطینه تغییر چندانی نکرد. من قبل قرنطینه هم خونگی بودم و مشکلی با این قضیه نداشته و ندارم. و اتفاقن اگه بخوام خیلی صادق باشم با شما، خیلی هم استفاده کردم از این فرصت. چون سال آخر دانشگاهم بود و درسها فشاری نداشتن روم، تونستم وقت آزاد جور کنم برای کتاب خوندن و دانشم توی این یک سال زمین تا آسمون تفاوت کرده. حس میکنم خود قبل کرونام رو نمیشناسم و غریبه هستم با اون آدم. امسال بزرگترین خوبیای که برای من داشت، این بود که تونستم فرصتی برای فکر کردن داشته باشم و ذهنیت خودم رو چند پله بالاتر ببرم. عمده مطالعات من در حوزهٔ فلسفه و مدرنیته بود. شما اگه نمیدونید فلسفه یا مدرنیته یعنی چی و چه اهمیتی دارن، حق دارید. بعد آشنایی با اینها بود که فهمیدم چقدر عقب بودم از تفکر و زندگی. وارد شدن فلسفه به زندگی چیزیه که تا تجربهاش نکنید، اهمیتش رو درک نخواهید کرد. مدل نگاهکردن یکی به یک مسئلهای بعد آشنایی با فلسفه به طرز قابلتوجهی دگرگون میشه. تغییرات فکریای که در یک سال گذشته داشتم بزرگترین آیتم کولهپشتیم بوده برای سال 1400 و سال 99 سالی بود که تونستم مطالعه و فکرکردن رو در خودم نهادینه کنم.
📖 میتونید لیست کتابهایی که سال گذشته خوندم رو توی گودریدزم ببینید و اگه خواستید درخواست دوستی بفرستید تا بتونم فضولی کنم که چیا میخونید. (پروفایل گودریدز من)
سال ایجاد روتین، اولویت و برنامه برای آینده
با این که داشتن هویت ثابت یه چیز مهملیه، ولی فکر میکنم من همیشه آدم هول و استرسیای بودم. همیشه یا نگران این بودم که «نکنه یه طوری بشه؟» یا حسرت این رو میخوردم که «وای چرا اونطوری شد؟». امسال تغییر بزرگ دیگری که داشتم وارد کردن یه سری روتینها به زندگی روزمرهام بود و مهمترین این روتینها مدیتیت کردن بود. (🎶 اگه نمیدونید مدیتیشن چیه و چیکار میکنه توی قسمت هفتم از رادیو می براتون توضیح دادم.) مدیتیت کردن من رو آروم کرده و اطرافیانم هم به این قضیه اذعان داشتن. حس میکنم روشنتر و واضحتر فکر میکنم و نیازی به نگرانی و حسرت ندارم و میتونم افکارم رو کنترل بکنم.
توی انگلیسی یه کلمهای هست به اسم Procrastinating و معنیش هم میشه اتلافکردن وقت و لاسزدن با گوشی و یوتیوب و... به جای انجام کار مفید. اگه این کلمه رو توی اینترنت سرچ بکنید، کلی نتیجه براتون میاره که چیکار بکنید تا این کار زشت رو ترک بکنید. من نه تنها سال 99، بلکه سالهای قبلش رو هم درگیر مبارزه با این قضیه بودم. و راستش رو بخوام بگم هیچ کدوم اینها اثری روی من نداشته. البته کملطفیه اگه بگیم اثری روی من نداشته، اثرش قابل ملاحظه نبوده. امسال سالی بود که تونستم قفل این قضیه رو بشکنم بالاخره.
قضیه هم بسیار سادهست: اولویتها در زندگی. (نگران نباشید حرفهام کلیشهای نیست)
کارهایی که در روز انجام میدیم دو دسته هستن: دستهای از کارها که از اونها لذت میبریم و دستهای از کارها که حسوحال کلاس دینوزندگی (ریدینتوزندگی؟) دوران دبیرستان رو دارن. این که چرا دستهای از کارها رو دوست داریم ولی دستهٔ دیگهای رو نه رو هنوز نمیدونیم. کارل یونگ تئوری جالبی تو این مورد داره. یونگ گفته که همهٔ ماها توی ناخودآگاهمون یک آیندهای رو برای خودمون در نظر گرفتیم. یه مدل تصور از آیندهٔ خودمون که نمیدونیم از کجا اومده ولی هست. یونگ میگه که اگه کاری که انجام میدیم در راستای رسیدن به این آینده باشه موقع انجام اون کار لذت میبریم و اگه در راستای اون هدف و اون آینده نباشه زجر میکشیم. این که این تئوریِ یونگ چقدر صحت و سقم داره خودش کلی جای بحث داره (🎶 مخصوصن از نظر فلسفهٔ علم که توی قسمت هشتم رادیو می که مفصل راجع بهش صحبت کردم) ولی فعلن کاری به این قضیه نداریم؛ صرفن چیزی که برای ما مهمه اینه که ما یه سری از کارها رو دوست داریم و یه سری از کارها رو نه.
معمولن اولویتبندیهایی که توی زندگیمون داریم، همه از جنس مادی هستن؛ مثلن این که فلان قدر درآمد داشته باشم، فلان ماشین رو بخرم، فلان جا زندگی بکنم و... که به نظر من خوب نیستن، چون معنای زندگی شما رو مشخص نمیکنن. به نظرم هر کسی که میخواد از زندگیش نهایت بهره رو همراه نهایت لذت کسب بکنه، باید بشینه و با خودش روراست صحبت بکنه که چه چیزی به زندگیش معنا میده؟ چه چیزی رو دوست داره؟ میخواد به چه سمتی حرکت بکنه؟ خودش رو توی کوتاه/بلندمدت کجا میبینه؟
یکی ممکنه برگرده بگه که: «داداش خواب دیدی خیر باشه! کجا سِیر میکنی تو؟! لاسلامتی توی این خرابشده (aka Iran) زندونی شدیم و هر روز بدتر از دیروز! چی @#وشعر بلغور میکنی برا خودت؟» که من تایید میکنم و مشکلی با این حرف ندارم. اگه بخوایم وضعیت امروز ایران رو بذاریم توی کانتکس (کانتکس یعنی محوریت اصلی که مورد بحث قرار میگیره) هر حرفی در رابطه با داشتن زندگی بهتر، حرفِ بهقولمعروف «شیکمسیری» به حساب میاد. حرفی که من میزنم اینه که داشتن یه آیندهٔ روشن [در ذهن] و هدف مشخص که معنا میده به زندگی آدم، میتونه بهرهوری شما رو افزایش بده. شما حداقلش میدونید که کاری رو انجام میدید که دوست دارید.
هدفگذاریهایی که ماها داریم اغلب از جنس پول و شهرت هستن، داشتن معنا و هدف باعث میشه اولویتهای شما تبدیل بشن به لذت و زندگیکردن در زمان حال. شما تا کاری که دوستدارید رو نشناسید، نمیتونید از زندگیتون لذت ببرید، حتی موقع انجام اون کاری که دوستش دارید! شما تا معنای زندگی خودتون رو کشف نکرده باشید و مسیر زندگیتون جهت مشخصی نداشته باشه، هیچکدوم از راهکارهای گفته شده برای شما کار نخواهند کرد.
و این چیزی بود که من امسال در خودم نهادینه کردم. بالاخره فهمیدم که چه چیزی من رو شاد میکنه. بالاخره فهمیدم که میخوام به چه سمتی حرکت بکنم. بالاخره دونستم که هدفم چیه. و جالبیش اینجا بود، بعد این که فهمیدم چی رو دوست دارم و چه چیزی پشنمه (passion)، خوندن دینامیک و کنترل و ارتعاشات دیگه برام سخت نبود هیچ، لذت هم میبردم ازش. برنامهنویسی کردن به من لذت میداد و گذر ساعت رو حس نمیکردم. نصف سال رو درگیر کارهای الکترونیکی بودم و لحیم دستم بود، ولی حس بدی نداشتم موقع کار کردن. دیگه نیازی به متدهای عجیبی (مثل پومودورو) نداشتم، چون غرق در کار میشدم و در نتیجهٔ همهٔ اینها بهرهوریم افزایش پیدا کرده.
من هر روز بعد بیدار شدن و دوش گرفتن و صبحونه خوردن و مدیتیت کردن (که روتینهای روزانهٔ منن)، به خودم یادآوری میکنم که چه هدفی دارم، معنام چیه توی زندگی و به چه سمتی حرکت میکنم. نیازی هم به دیدن ویدئوی انگیزشی ندارم. خواب آرومی هم دارم. این دومین چیزیه که توی کولهپشتیم سنگینی میکنه.
سالِ آشتی با خودم
متدهایی که برای شخصیتسنجی استفاده میشن اکثرن شبهعلمی هستن و نمیشه اعتماد صد درصدی به اونها داشت. یکی از این سنجهها اسمش مایر بریگز یا MBTI هست. من طبق این شاخص یه INTJ به حساب میام. ماها معمولن اینطوری هستیم که سختیهای زندگی رو به خودمون میگیریم. یه مدلی از کمالگرایی در بعد زندگی شخصی. اگه نرسیم یه کاری رو انجام بدیم خودمون رو سرزنش میکنیم. اگه اتفاقی بیفته که کنترلش دست ما نباشه ما رو عصبانی میکنه. و بدیِ قضیه هم اینجاست: ما اکثر مواقع کنترلی روی چیزهایی که اتفاق میافتن نداریم. و زندگیِ این مدلی از نظر فکری فشار زیادی به آدم وارد کنه.
آدمهایی مثل من باید بتونن با خودشون آشتی بکنن. اگه یه چیزی رو نرسیدیم انجام بدیم دنیا به آخر خودش نمیرسه. این که کامل نباشیم چیز کاملن اوکی و عادیایه و قرار نبوده که کامل باشیم. اگه حتی دیگران باورشون نشه که من تمام تلاش خودم رو میکنم، خودم که ته دلم میدونم هر کاری که از دستم بر میومد رو انجام دادم. آدمهایی مثل من باید یاد بگیرن خودشون رو دوست داشته باشن. قرار نیست هر روز ما پروداکتیو و مفید باشه. اگه نتونستیم به برنامهمون پایبند بمونیم ایرادی نداره، مهم اینه که خودمون بدونیم که تلاش کردیم. اگه یه روزی خواب موندیم، فکرهای منفی راجع به خودمون روزمون رو بدتر از اینی که هست، میکنه. من قرار نیست برای همه کامل باشم، من قراره برای خودم کافی باشم.
امسال سالی بود که من با خودم آشتی کردم و این قضیه رو هر روز به خودم یادآوری میکنم.
سال رادیو مِی
مدتها بود که توی ذهنم داشتم که یه پادکست داشته باشم برای خودم، و در طول مدتها ایدههای مختلفی به ذهنم رسیده بود ولی امسال بالاخره تونستم عزمم رو جزم کنم و از ضبط کردن صدام نترسم. هرچند خودم از صدای خودم خوشم نمیاد و فکر میکنم صدام شبیه یه گوزن همجنسگراست ولی چون دیگران از صدام خوششون میومد و میاد واسه همین از نظر اعتماد به نفس مشکل خاصی نداشتم. و هیچوقت یادم نمیره برای ضبط کردن قسمت اولش شیش ساعت وقت گذاشتم و توی گرمای اول پاییز با گوشی زیر پتو ضبط میکردم.
نمیدونم چقدر باورپذیره این قضیه ولی هدفم از رادیو می هیچوقت مسائل مالی نبوده، بلکه این بوده تا مسئولیتپذیر بودن خودم در قبال اطرافم رو بسنجم. این مورد رو از همون اول برای خودم روشن کردم و سعی کردم به جای تمرکز کردن روی پول، روی پیدا کردن آدمهای همدغدغه تمرکز کنم، که اعتراف میکنم چندان موفق نبودم تا الآن. ولی ادامه میدم. رادیو می هم جزوی از برنامه و بلندمدت منه و به این راحتیها ولش نمیکنم.
و چیزی که برام خیلی جالب بوده همیشه این بود که کامنت مثبت گرفتم همیشه. یادم نمیره قسمتهای اولش از نظر خودم انقدر بد بود که خودم برای بار دوم گوششون ندادم هیچوقت ولی یهو میدیدم که دوستام پیام میدادن و میگفتن که وای چقدر خوب بود و اینها. من اینستاگرام ندارم و سر نمیزنم بهش؛ بعد یه مدت فهمیدم که چند تا از دوستام هر سری که من یه قسمت جدید منتشر میکردم اون قسمت رو استوریش میکردن! لذتی که بعد فهمیدن این قضیه تجربه کردم بینظیر بود. خودم انتظارش رو نداشتم و هنوز هم که هنوزه باورم نمیشه. من توی سه ماه 50 شنوندهٔ فعال داشتم که با توجه به ماهیت پادکست و چیزی که پوشش میده رقم باورنکردنیایه برای من. (راستی اگه خواستید یه سر به رادیو می بزنید. قول میدم پشیمون نشید!)
سال لاغری
سرتون رو درد نمیارم، من از 78 کیلو در اول 99 رسیدم به 68 کیلو. (سال 95 من 86 کیلو بودم.) از اول فروردین تا اوایل خرداد هر روز به مدت نیم ساعت الی 2 ساعت ورزش کردم با اپ Adidas Runtastic (چون پریمیومش مفت بود به مدت سه ماه. آره چون اپ مفت بود شروع کردم به ورزش کردن. نخند.) و توی دی و بهمن هم از رژیم Intermittent Fasting استفاده کردم و نتیجه فوقالعاده بود. البته اشتباهی که من کردم این بود که همزمان با رژیم، ورزش نکردم و واسه همین بخشی از عضلاتم رفت ولی ایرادی نداره، سال آینده بعد کنکورم قصد دارم ورزش کنم.
این بود کولهپشتیِ من برای سال 99. اینها رو برای شما ننوشتم، برای خودم نوشتم تا بتونم بلند بلند روی سالی که داشتم فکر بکنم. اشتباه هم کم نداشتم. ولی اینهایی که نوشتم چیزهایی بودن که خیلی روی من سنگینی میکردن.
یه سالی که رد شد خیلی از دوستهام رو ندیدم ولی بعید بدونم اگه اونها من رو ببینن بتونن من رو بشناسن. چون هم ظاهرم عوض شده و هم باطنم. صورتم، موهام و صدام تغییر نکردن فقط که خوبه. امیدوارم سال بعد بتونم روی ارتباطاتم، استقلال مالیم، روابط عاطفیم و اهدافم بیشتر کار بکنم و تا جایی که میتونم کتاب بخونم. این که سال آینده چه اتفاقی میافته رو نمیتونم پیشبینی کنم ولی میدونم که هر اتفاقی که بیفته:
من خودم رو دوست دارم.
منِ 22 ساله در زمینهٔ عکس و منِ 5 ساله در وسط. عکسهایی که امسال گرفتم بیشتر از طبیعت و اینها بودن و تنها عکس خوبی که به نظرم به درد این کولهپشتی میخورد همین عکس بود. موقعی که بچه بودم از قیافهٔ خودم بدم میومد ولی الآن چه به این عکسم از بچگیم نگاه میکنم چه تو آینه، لبخند میزنم. (این عکس رو همینطوری توی خونهٔ مادربزرگم دیدم و حس جالبی داشت و عکس گرفتم. توی عکس مشخصه که از دوربین میترسیدم و واسه همین داشتم گریه میکردم.)
همین! حس میکنم تا اینجاش کافیه. اگه نظر، سوال یا فحشی دارید بخش نظرات برای همین کار ساخته شده و نترسید. عوضش راکِ خوب گوش بدید.
آخرین باری که خودمونی نوشتم کی بود؟ حتی یاد خودم هم نمیاد. ولی بالاخره وقتش بود که کمی دور بشم از این جو جدی که توی متنهامه. و این اولین پست غیرجدی و دلنوشتهطورِ منه بعد سالها. اما بریم سر اصل مطلب.
درکه - اذغالچال (آبذغالچال)
شما رو نمیدونم، ولی من هنوز هم که هنوزه کرونا رو باور نمیکنم. اینطوری بگم، اگر یک سال پیش همین موقع یکی به من میگفت که قراره یه بیماری ویروسی پاندمیک بشه، سوالی که ازش میپرسیدم این بود که پاندمیک یعنی چی؟ امروز میدونم پاندمیک یعنی چی. پاندمیک یعنی قبضهشدن زندگی ماها. پاندمیک یعنی مرگ. پاندمیک یعنی فقر. پاندمیک یعنی بیحوصلگی. و بالاخره پاندمیک یعنی دورهای از زمان که از نظر فیزیکی وجود داره، ولی ما گویا حسش نمیکنیم. شما رو نمیدونم، من هنوز هم باورم نمیشه که یک سال گذشته، یک سال!
از بچگی به ما میگفتن که موقعی که کاری براتون سخته، زمان دیر میگذره و برعکس، یعنی موقعی که از کاری لذت میبرید، زمان از دستتون فرار میکنه؛ درست مثل موقعی که میرفتیم شهربازی، یا میرفتیم سفر. چشم به هم میزدیم تموم بود همه چیز. واقعیتش، حداقل من لذت خاصی تو این یه سال نبردم، ولی نمیدونم زمان کجا رفت؟ چی شد اصلاً؟ تا به خودم اومد دیدم یه سال رفت، یه سال!
انگار همین دیروز بود که توی خوابگاه بودیم، نگران و منتظر. تا این که توی چند ثانیه فهمیدیم قضیه خیلی جدیتر از این حرفهاست. حداقل برای من تغییر بزرگی بود، چون یکباره با اون جوّ شیرینِ خونهبهدوش بودن (خوابگاهی بودن) تموم شد. من قبل کرونا جمع روزهایی که توی خونه بود به دو هفته هم نمیرسید. الآن یک ساله که طفیلی هستم توی خونه، یه سال!
درکه، تقابل سنت و مدرنیته!
باورش برای من سخته، ولی دارم نسبت به زندگیِ نیمهنرمالی که قبل کرونا داشتم هم نوستالژیک میشم. انگار نه انگار که یه سال پیش بود که میرفتم تئاتر، توی چهارراه ولیعصر. اون زیرگذرِ لعنتی که بعد چهار سال هنوز نتونستم یادش بگیرم. انگار نه انگار که همین یه سال پیش بود که با بچهها میرفتیم گیمنت. نه ماسکی بود، نه ضدعفونیکنندهای، نه دستکشی. دورانی که میتونستیم «با هم دیگه» از زندگی لذت ببریم. انگار نه انگار که همین یه سال پیش بود که با یکی از بچهها یهویی تصمیم گرفتیم بریم یزد، اونم با اتوبوس، از ترمینال خزانه (جنوب). رفتیم خونهٔ یکی از دوستان. هنوز هم که هنوزه مزهٔ کیک یزدیهای حاج خلیفه زیر زبونمه. (برای دوستانی که نمیدونن، کیک یزدیهایی که بیرون یزد پخته میشن، کیک یزدی نیستن، یه شوخی بیمزهان.)
اما الآن با خودم میگم که دفعه بعدی که میرم تئاتر کیه؟ جوابی ندارم. دفعه بعدی که با دوستام میرم کافه کیه؟ کی قراره با دوستام بریم دربند و درکه، دیزی و قلیون و املت بزنیم؟ کی قراره بریم سفر؟ به اینجا که میرسم، حسرت کارهایی رو میخورم که نکردم. چرا روزی که بچهها به من گفتن بریم فیلبند، گفتم درس دارم و نرفتم؟ چرا با بچهها نرفتم کویر؟ چرا بیشتر ندیدم اینور اونور رو؟ چرا اینهمه خودم رو ایزوله کردم.
الآن که دارم این متن رو مینویسم، واکسن کرونا توسط چهار تا شرکت ساخته شده. و گویا تا تیر سال آینده یا وارد ایران میشه یا خودمون توی ایران قراره تولید بکنیم (که تو این حالت واقعا خدا به دادمون برسه). رفت و آمد بین شهری محدودیتهای جدیای براش هست. البته سفر غیرممکن نیست. گویا هتلها و مسافرخونهها پروتکلهای مخصوص خودشون رو دارند و استفاده از اونها اونقدرها هم ناامن نیست. با این همه امیدوارم که با گذر زمان شرایط طوری بشه که از این وضع بغرنج خارج شیم، و من هم بتونم برم فیلبند و کویر.
راستی، لحظهآخر استارتاپ چند تا از دوستامه که توش راجع به تورهای لحظهآخری و اینها توی خارج و داخل ایران مینویسن و خوشحال میشم کمکشون کنم.