بهراد خادم حقیقیان هستم. اگر میخواستم برای خودم بنویسم، استفاده از نرمافزاری مثل notepad برای این کار کافی بود، نیازی به اینترنت و اینها هم نبود، قضاوتی هم نبود ولی اثری هم نبود. برای اثرگذاری مینویسم...
اطلاعات بیشتر در بخشِ "کمی دربارهٔ من".
درضمن خوشحال میشوم که از این جعبهٔ پایینی هم استفاده کنید.
سلام! خیلی وقت بود که با شما خودمانی صحبت نکرده بودم. همیشه بین من و شما فیلتری بود که من رو رسمی میکرد و شما رو خسته. واقعیت قضیه اینه که من از این به بعد خیلی کم خواهم نوشت و شخصیتر و با زبان خودمونیتر و عوضش حرفهای جدیمو نگه میدارم برای رادیو می. پادکست جدید من که قراره به صورت گاهنامه و به دو صورت نوشتاری و شنیداری منتشر بشه. مسلماً این پایان راه وبلاگنویسی من نخواهد بود و باز هم خواهم نوشت، ولی با بسامد کمتر. حس میکنم نوشتار، در فرم رسمی که من خیلی دوستش دارم و میبینم که متاسفانه در حال مرگه، جذابیتی نداره و مردم دیگه علاقهای به خوندن متنهای بیشتر از دو سطر ندارن. حتی نمیدونم که این متن رو برای کی و چی مینویسم. ولی اگر شمایی که حرفای من رو میخونی به اینجای متن رسیدی، بهت تبریک میگم. امیدوارم قدر وبلاگ و تکست خوندن کتاب هم بخونی.
رادیو می تلاش منه برای گسترش دادن اندیشه و تفکر در بعد جدیدی از ارتباط. رادیو می برای ذهنهاییه که دوست دارن قلقلکشون بدم و اندک دانشی که دارم رو در اختیارشون قرار بدم.
شما میتونید نسخههای نوشتاری رادیو می رو از طریق انتشارات ویرگول رادیو می دریافت کنید. تلاشم بر این بوده که متنها سنگین نباشن و اگر حس میکنید متنها برای شما سنگینند، نسخهٔ شنیداری برای شماست. شما میتونید نسخهٔ شنیداری (یا همون صوتی) رادیو می رو از طریق تلگرام، انکر، اسپاتیفای، کستباکس، گوگل پادکست و هر جای دیگری که پادکست توش منتشر میشه دریافت کنید.
اگر حس میکنید شما هم دغدغهمندید و علاقهمند به تولید محتوا، میتونیم با همدیگه همکاری داشته باشیم. :)
آخرین باری که خودمونی نوشتم کی بود؟ حتی یاد خودم هم نمیاد. ولی بالاخره وقتش بود که کمی دور بشم از این جو جدی که توی متنهامه. و این اولین پست غیرجدی و دلنوشتهطورِ منه بعد سالها. اما بریم سر اصل مطلب.
درکه - اذغالچال (آبذغالچال)
شما رو نمیدونم، ولی من هنوز هم که هنوزه کرونا رو باور نمیکنم. اینطوری بگم، اگر یک سال پیش همین موقع یکی به من میگفت که قراره یه بیماری ویروسی پاندمیک بشه، سوالی که ازش میپرسیدم این بود که پاندمیک یعنی چی؟ امروز میدونم پاندمیک یعنی چی. پاندمیک یعنی قبضهشدن زندگی ماها. پاندمیک یعنی مرگ. پاندمیک یعنی فقر. پاندمیک یعنی بیحوصلگی. و بالاخره پاندمیک یعنی دورهای از زمان که از نظر فیزیکی وجود داره، ولی ما گویا حسش نمیکنیم. شما رو نمیدونم، من هنوز هم باورم نمیشه که یک سال گذشته، یک سال!
از بچگی به ما میگفتن که موقعی که کاری براتون سخته، زمان دیر میگذره و برعکس، یعنی موقعی که از کاری لذت میبرید، زمان از دستتون فرار میکنه؛ درست مثل موقعی که میرفتیم شهربازی، یا میرفتیم سفر. چشم به هم میزدیم تموم بود همه چیز. واقعیتش، حداقل من لذت خاصی تو این یه سال نبردم، ولی نمیدونم زمان کجا رفت؟ چی شد اصلاً؟ تا به خودم اومد دیدم یه سال رفت، یه سال!
انگار همین دیروز بود که توی خوابگاه بودیم، نگران و منتظر. تا این که توی چند ثانیه فهمیدیم قضیه خیلی جدیتر از این حرفهاست. حداقل برای من تغییر بزرگی بود، چون یکباره با اون جوّ شیرینِ خونهبهدوش بودن (خوابگاهی بودن) تموم شد. من قبل کرونا جمع روزهایی که توی خونه بود به دو هفته هم نمیرسید. الآن یک ساله که طفیلی هستم توی خونه، یه سال!
درکه، تقابل سنت و مدرنیته!
باورش برای من سخته، ولی دارم نسبت به زندگیِ نیمهنرمالی که قبل کرونا داشتم هم نوستالژیک میشم. انگار نه انگار که یه سال پیش بود که میرفتم تئاتر، توی چهارراه ولیعصر. اون زیرگذرِ لعنتی که بعد چهار سال هنوز نتونستم یادش بگیرم. انگار نه انگار که همین یه سال پیش بود که با بچهها میرفتیم گیمنت. نه ماسکی بود، نه ضدعفونیکنندهای، نه دستکشی. دورانی که میتونستیم «با هم دیگه» از زندگی لذت ببریم. انگار نه انگار که همین یه سال پیش بود که با یکی از بچهها یهویی تصمیم گرفتیم بریم یزد، اونم با اتوبوس، از ترمینال خزانه (جنوب). رفتیم خونهٔ یکی از دوستان. هنوز هم که هنوزه مزهٔ کیک یزدیهای حاج خلیفه زیر زبونمه. (برای دوستانی که نمیدونن، کیک یزدیهایی که بیرون یزد پخته میشن، کیک یزدی نیستن، یه شوخی بیمزهان.)
اما الآن با خودم میگم که دفعه بعدی که میرم تئاتر کیه؟ جوابی ندارم. دفعه بعدی که با دوستام میرم کافه کیه؟ کی قراره با دوستام بریم دربند و درکه، دیزی و قلیون و املت بزنیم؟ کی قراره بریم سفر؟ به اینجا که میرسم، حسرت کارهایی رو میخورم که نکردم. چرا روزی که بچهها به من گفتن بریم فیلبند، گفتم درس دارم و نرفتم؟ چرا با بچهها نرفتم کویر؟ چرا بیشتر ندیدم اینور اونور رو؟ چرا اینهمه خودم رو ایزوله کردم.
الآن که دارم این متن رو مینویسم، واکسن کرونا توسط چهار تا شرکت ساخته شده. و گویا تا تیر سال آینده یا وارد ایران میشه یا خودمون توی ایران قراره تولید بکنیم (که تو این حالت واقعا خدا به دادمون برسه). رفت و آمد بین شهری محدودیتهای جدیای براش هست. البته سفر غیرممکن نیست. گویا هتلها و مسافرخونهها پروتکلهای مخصوص خودشون رو دارند و استفاده از اونها اونقدرها هم ناامن نیست. با این همه امیدوارم که با گذر زمان شرایط طوری بشه که از این وضع بغرنج خارج شیم، و من هم بتونم برم فیلبند و کویر.
راستی، لحظهآخر استارتاپ چند تا از دوستامه که توش راجع به تورهای لحظهآخری و اینها توی خارج و داخل ایران مینویسن و خوشحال میشم کمکشون کنم.
با حسابِ سرانگشتی بهرادِ بیست و دو ساله، باید هماکنون در سال 1407 باشی؛ قرن پانزدهم شمسی.
زندگی آنروزها چگونه است؟ کورسویی از امید هست؟ دلیلی برای ادامه دادن هست؟ یادت میآید موقعی که این متن را مینوشتی چه حالی داشتی؟ عجب سوال مزخرفی بود، با این ریدمانی که ناسلامتی اسمش را گذاشتهای مغز، معلوم است که چیزی خاطرت نیست (حتی شک دارم که ناهاری که دیروز خورده باشی را به یاد داشته باشی، ولی به هر حال). بگذار به یادت بیاورم.
موقعی که این متن را مینوشتی، زمین و زمان ملغمهای بود از ناامیدی. گرفتار در لابهلای خطوطی فرضی به نام مرز و درگیر با جبرِ جغرافیا. آیا روزهای «پاندمیک» را خاطرت هست؟ روزهای خانهنشینی، تحصیل مجازی، ماسک و ضدعفونیکنندهٔ الکلیِ 70 درصد، بورس، آمارهای دروغین و اعدام. روزهای ترامپ را خاطرت هست؟ سال آخر دولت روحانی را خاطرت هست؟ جوانیِ در حال مرگت را خاطرت هست؟ سال دوهزار و بیستِ لعنتی.
روزهایی که مجبور بودی بالاتر از سن خودت فکر کنی، همانند سیسالهها. راستی آن روزها چگونه فکر میکنی؟ هنوز درگیر مرزهای مدرنیته و پستمدرنیته و در حال پسزدنِ سنتی؟ آیا هنوز هم خواندن فلسفه ذهن تو را قلقلک میدهد؟ آیا اصلاً در هیاهوی روزها مجالی بری فکر کردن داری؟ بگذریم.
موقعی که این نامه را مینوشتی چند چیز را دربارهٔ زندگی فهمیده بودی. مانند این که همهچیز زندگی ما را شانس رقم میزند و این که تلاش، صرفاً یک اتلاف وقت ابلهانه است که ما برای رضای دلمان انجام میدهیم. این که نه عدالتی خواهد بود و نه ناجیای. خودتی و خودتی و خودت. البته سوء تفاهم نشود، غمگین نبودی. بلکه زندگی غمگین بود. دلیلِ ادامهدادنت هم کنجکاویِ سمجات بود.
درست همین روزها بود که تو از اعماق وجود باور داشتی که زندگی مجموعهای از نرسیدنها نیست، بلکه ایرانی بودن مجموعهای از نرسیدنهاست. ایرانی بودن یعنی حسرت خوردن ابتداییترین چیزها. ایرانی بودن یعنی این که «نکند بفهمند ایرانیام و Financial Aidام را قطع کنند؟» ایرانی بودن یعنی تحریم. ایرانی بودن یعنی فیلترینگ و اینترنت ملی. ایرانی بودن یعنی «بندِ پ». ایرانی بودن یعنی جهان سومی بودن. ایرانی بودن یعنی ویرانی درونی. خاطرت هست؟ اتفاقاً همان دوران بود که شب و روز میگفتند که «عوضاش امنیت داریم.» و ما مثلاً امنیت داشتیم. آیا آن روزها هم «عوضش امنیت داریم؟»
در دورانی که این نامه را مینوشتی، سعی میکردی (یا شاید هم تظاهر میکردی) که یک رواقی هستی. رواقی بودن یعنی حرکت در مسیر طبیعت خود و طبیعت انسان چیزی نیست چیز تدبیرکردن و اندیشیدن و فلسفیدن. فلاسفهٔ رواقی میگفتند که اتفاقاتی که در دور و بر ما میافتند بر دو دستهاند: دستهٔ اول چیزهایی که تحت کنترل ما هستند و دستهٔ دوم چیزهایی که کنترلی بر روی آنها نداریم. موفقیتِ یک ایرانی در گروِ این بود که چیزهایی را کنترل کند که اختیاری بر آنها ندارد. و این امر یعنی نبودِ آرامش در زندگی. ایرانی بودن یعنی دستوپازدن ولی نرسیدن. ایرانی بودن یعنی حکایت همان کودکِ آفریقایی و لاشخور.
The vulture and the little girl ,Photograph by Kevin Carter
راستی بهراد، سیسالگی چگونه است؟ آیا جبرِ جغرافیا باز هم اذیت میکند؟ آیا امیدی هست؟ نکند نوری که در انتهای تونل میدیدی قطاری باشد که به سمتت در حال حرکت است؟!
«آن مرد»، «آن چیز»
راستی بهراد، هنوز هم آرمانهای «آن مرد» تو را به شوق میآورد؟ همان مردی که تنها بود و تنها جنگید. همان مردی که در بحبوحهٔ پیشنهادات شهوتناکِ قدرت، شرافت را برگزید. همان مردی که از پشت خنجر خورد. همان مردی که تهدید بالقوه را در روزگار خودش دید و تویِ بیست و دو ساله، با پوست و استخوان، همان تهدیدها را، البته از نوع بالفعل، با گوشت و پوست و استخوان حس کردی. هنوز هم به ارزشهای دوران جوانیات پایبندی؟ آیا «آن مرد» را خاطرت هست؟ آیا هنوز هم به چیزی که برایش جنگید وفادار هستی؟
خاطرت هست که نمیتوانستی مثل سایر انسانهای اطرافت از زندگی لذت ببری؟ همیشه چیزی بود که مانند بغض در گلو، هر لحظه آمادهٔ ترکیدن و محو کردن خندهٔ اکثراً مصنوعیات بود. آیا «آن چیز» را خاطرت هست؟ خاطرت هست که فکر بدبختیهای دیگران لذت را از تو میگرفت؟ خاطرت هست که خودخواه بودن برایت سخت بود؟ نکند خودخواه شده باشی بهرادِ سیساله؟ نکند درگیر فرمالیتهٔ پول و قدرت شده باشی. اصلاً خاطرت هست که برای چه چیزی باید جنگید؟ در آن دوران برای چه میجنگی بهراد؟ آرمانها خاطرت هست؟ «آن مرد» و «آن چیز» خاطرت هست؟
امید، وطن، شادی
امید. چه واژهٔ منحوس و مظلومی. نمیدانم در سیسالگیات چه خبر است، ولی در بیست و دو سالگیات متنفر بودی از امید و هر کسی که شعار امید میداد. ولی تلخیِ پارادوکسوار قضیه آنجاست که بدون امید نمیتوان زنده بود. آدمی بدون امید نفس میکشد، هضم میکند، ولی زندگی نمیکند. سارتر میگفت که «انسان محکوم به آزادیست»، او احتمالاً خبری از ایران و ایرانی و خاورمیانه نداشت! اما اگر بخواهیم حرفش را تصحیح کنیم و رویش را زمین نیندازیم، میتوانیم بگوییم که «انسان محکوم است به امیدوار بودن.» اما امید یعنی چه؟
ما هر چه که باشد، فرزندان ولد زنایِ سیستم آموزشیِ فشلِ فعلی هستیم. در تاریخی که به خورد ما دادهاند همواره طوری با «وطن» و «ایران» برخورد کردهاند که گویی ایران کشوریست چندهزار ساله. ما تنها موقعی که به معنی واژهٔ «ملوکالطوایفی» پی میبریم که دیگر تحت شستوشوی مغزی نیستیم. انگار نه انگار که ایران صد سال پیش شد ایران. ما تا قبل مشروطه ایرانی نداشتیم، داشتیم؟ وطن یعنی چه؟ همیشه طوری با مقولهٔ وطن برخورد شده که گویی قبل به دنیا آمدن به ما کاتالوگی دربارهٔ کشورها و ملیتهای گوناگون به دستمان دادهاند و ما آگاهانه ایرانی بودن را انتخاب کردهایم! بهراد، خاطرت هست که در هنگام شنیدن یا خواندن سرود «ای ایران»، هنگامی که به قسمت «در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما؟» میرسیدی، احساساتی میشدی؟ برای چه؟ در این مصرع «تو» کیست؟
خاطرت هست که برای این پرسشها جواب داشتی؟ برای تو وطن، صرفاً یک اتفاق بود و امید یعنی بهانهای برای جنگیدن. دلیل احساساتی شدنت هم روشن بود. هرچند روزگار تلخ بود و تلخیاش روزافزون، ولی در روزی، روزگاری در جایی از همین خاک، مرد و یا مردهایی به زمین افتادند و مادرانی به عزا نشستند تا تپهای از این خاک به دست اجنبی نیفتد. کودک و یا کودکانی بدون پدر و مادر بزرگ شدند. ما در ایرانی بودنمان انتخابی نداشتیم، ولی خواه ناخواه بدهکار گذشتگانی هستیم که برای ما رفتهاند. حداقل ما بیشتر از آن که طلبکار باشیم، بدهکاریم.
هدف والای هر انسانِ شرافتمندی نباید چیزی به جز انسانیت باشد. اگر دید ما به وطن، در تعارض با انسانیت باشد، ما نژادپرست و فاشیستیم. ولی اگر دید ما به انسانیت، به معنی بیتفاوتی نسبت به هممیهنانمان باشد قرمساقی بیش نیستیم. هنگامی که بیست و دو ساله بودی، سیستان و بلوچستان ویرانه بود. اگر هنگام سیسالگیات هم سیستان و بلوچستان ویران باشد، یعنی یک جای کار میلنگد. همین مورد را میتوان برای جایجایِ ایران تعمیم داد.
شاید برای تو معنی شاد بودن همین بود بهراد، دیدن شادی دیگران. شاید دلیل غمگین بودنت هم همین بود؛ دیدن ویرانیِ تمام نشدنی. آیا در سیسالگیات شاد هستی؟ برای چه میجنگی بهراد؟ برای چه میجنگی؟
همهٔ اینها را در بیست و دو سالگی نوشتم تا بدانم با خودم چندْ چندم. کوچکترین ایدهای دربارهٔ بهرادِ سیساله ندارم. فقط میدانم که چیزهایی هستند که باید برایشان جنگید. کسانی هستند که اکنون در بین ما نیستند و بدهکار آنهاییم. ما روزهای خوب را به آیندگانمان بدهکاریم.
امیدوارم که بجنگی بهراد. و امیدوارم که بتوانی شاد باشی.
پسزمینهٔ این عکس، دانشجویان در حال فارغالتحصیلی هستند.
این یک متن کاملاً جدی و فلسفیاجتماعی است و دنبال مسخرهبازی و... نیست. من (در هنگام نگارش این متن) یک دانشجوی سال آخر مهندسی مکانیک در دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی که صفاتی مانند گیک یا خرخوان را دارد، هستم. با ظهور پدیدهٔ کرونا و تعطیلی تدریس حضوری در دانشگاهها، موردی که از نظر من بدیهی و روشن بود برای برخی از دوستانم عجیب و نادرست میآید، آن هم «اخلاقیبودن تقلبِ درسی» در عصر امروز است. یا به عبارت بهتر، ما هیچ دلیل اخلاقیای برای «غیراخلاقیبودن تقلب» نداریم. در این متن تلاش میکنم تا این مطلب را تشریح کنم.
عجیب ولی واقعی! یک مورد از استادی که به در و دیوار میزند تا جلوی تقلب را بگیرد؛ ولی چرا؟!
توجه داشته باشید که در این متن، مراد از اخلاق و اخلاقیبودن، نه به معنای جاافتاده در سنت، که به معنای فلسفی و منطقیاش است.
«مردم رعایت نمیکنند!»
نکتهٔ مهمی که از نظر بنده بر کلیات این متن سایه میاندازد، بحث مسئولیت مردم در برابر نابهسامانیهای جامعه است. فرض بگیرید که چراغ راهنمایی خیابان برزیل در میدان ونک را از جایش بِکنید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا افزایش آمار تصادفات رانندگی در این تقاطع اعجابآور است؟ به نظر من نه. شما در چنین نابهسامانیای چهکسی را مقصر میدانید؟ رانندگان یا مسئولی که چراغ راهنمایی و رانندگی را از جایش کنده؟ به صورت دقیقتر، مسئولین از خود مردمند و شکی در این قضیه نیست، ولی نمیتوان مقصر افزایش آمار تصادفات را مردم دانست، غیر از این است؟ این که در دانشگاه تقلب صورت میگیرد ناشی از «بد» یا «خلافکار» بودن دانشجو نیست، بلکه از نابهسامانیِ نظام دانشگاه است. ما هماکنون بحث مشابهی را در زمینهٔ کرونا در کشورمان تجربه میکنیم. وظیفهٔ مسئول این است که با تبیین سیاستگذاری دقیق، جلوی کشتهشدن مردم را بگیرد، نه این که بیاید و به دوربین زل بزند و بگوید که «مردم رعایت نمیکنند.»! مردم، آن هم در وضعیت نابههنجار فعلی، کاری را انجام میدهند که مجبورند، نه کاری که از فیلتر مسئولِ بالاشهرنشین عبور میکند.
البته باید توجه داشته باشید که هم دولتها، ملتها را میسازند و هم ملتها، دولتها را. این قضیه مسئولیت هیچکدام از طرفین را سلب نمیکند، ولی چیزی که در بحث ما اهمیت دارد کهنه و بهدردنخور بودن سیستمِ آموزشی است. سیستمهای اجتماعی، پیچیدهاند، به این معنا که ساختار بالا به پایینی در آنها برقرار نیست، بلکه شبکهای بههمپیوسته از بازیگرانند که همه روی هم تاثیر میگذارند. اما بدیهی و منطقی است که در چنین مواردی، تاثیر قانونگذاری بیشتر از تاثیر مردم است.
خب، کجا بودیم؟
نمره چه چیزی را نشان میدهد؟
آیا تا به حال به این قضیه فکر کردهاید؟ نمره چه چیزی را نشان میدهد؟ سوالیست که در ظاهر ساده به نظر میرسد ولی موقعی که به آن منطقی و عمیق فکر میکنید میبینید که فکر کردن به آن چندان هم خالی از لطف نیست. جوابِ کوتاهِ این سوال: هیچ چیز!
ملاک اصلیِ ارزشیابی دانشجویان در طول دورهٔ کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا، نمرهایست بین 0.25 الی 20. آیا این نمره عمق درکِ مفاهیم را نشان میدهد؟ میبینیم که خیر. آیا این نمره آینهٔ تلاش دانشجوست؟ نمیتوان گفت لزوماً بله. آیا دانشجویی که نمرات پایینی دارد، نمیتوان خروجی علمی در محیط آکادمیک داشته باشد؟ نمیتوان گفت لزوماً نه! پس چرا خودمان را درگیر نمره کردهایم؟
✨ برای درک بهتر مورد آخر میتوانید به کتاب ساختار انقلابهای علمی از توماس کوهن که مرجع راه و روش علمی است مراجعه فرمایید.
بگذارید سوال را بهتر بپرسم، آیا افرادی که نمرات بالا گرفتهاند، اولویت و ارجحیتی به دانشجویانی که نمرات کمتری گرفتهاند دارند؟ موقعی که منطقی به این قضیه نگاه میکنید، میبینید که نمیتوانید بگویید آری! آیا ایراد از ذات نمره است یا از سیستمِ نمرهدهی؟ به نظر من از دومی. ما به هر حال باید ملاک و معیاری برای سنجش دانشجو در طول ترم داشته باشیم، ولی این معیار تا چه حد بر «یادگیری» تمرکز دارد؟ میبینیم که خیلی کم. من ایرادات زیر را به سیستمِ نمرهدهی وارد میدانم.
این سیستم استانداردسازی نشده! برای این که منظور مرا بهتر درک کنید، تصور کنید که دو استاد داریم، یکی در دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی و دیگری در دانشگاه آزاد واحد تهران-جنوب. هر دویِ این اساتید، درس کنترل اتوماتیک را ارائه میدهند. ما یک برگهٔ پایانترم از سوالاتی که مورد تایید هر دو استاد بود را به هر دویِ این اساتید میدهیم، آیا پس از تصحیح، نمرهٔ این دو استاد (برای پاسخهای یکسان) برابر خواهد بود؟! به احتمال خیلی خیلی خیلی قوی نه! این بدان معناست که این سیستم استانداردسازی نشده! یک دانشجوی چاپلوس میتواند به راحتی از یک دانشجوی سختکوش نمرهٔ بیشتری کسب کند. یا یک استاد علاوه بر این که پایانترم سختتری گرفته، در طول ترم هم از دانشجویان کار کشیده ولی استاد دیگر حتی حضوروغیابش هم اختیاریست و خیلی از دانشجویان سر جلسهٔ آزمون با استاد آشنا میشوند! استانداردسازی به این معناست که این دو استاد باید نمرهٔشان اختلاف خیلی کمی داشته باشد.
آیا سیستمِ آزمون حضوری و کتبی، بهینه است؟ بهینه از منظر بررسی یادگیری دانشجویان. میبینیم که نه. کسی که در درس کنترل خطی نمرهٔ بالایی میگیرد، لزوما آن را خوب یاد نگرفته. ممکن است که استاد سوالاتش را از تکالیفش بدهد، در این حالت یک دانشجوی «منطقی» به جای فهمیدن مفهوم و ضرورت استفاده از تبدیل لاپلاس، به حفظکردن سوالات میپردازد. آیا رویکرد بهتری هست؟ من تصور میکنم که هست و در ادامه در بخش «یک رویکرد بهتر» توضیح دادهام.
تا اینجای کار همگی قبول داریم که دانشگاه سعی دارد تا در زمینهٔ برگزاری آزمونها از تقلبها جلوگیری کند. یک پرسش دیگر، آیا دانشگاه در عرصههای دیگر هم جلوی تقلب را میگیرد؟ آیا دانشجویی که با چاپلوسی و تملق، خود را عزیز دل استاد میکند و صرفاً به این خاطر نمره میگیرد، متقلب نیست؟ آیا دانشجویی که با مانتوی جلوباز و کلیپس و لفظ استاااااااااد سعی در اغوای استاد دارد متقلب نیست؟ آیا استادی که بعد از آزمونهای پایانترم، ناپدید میشود و به اعتراضات دانشجویان پاسخ نمیدهد متقلب نیست؟ آیا استادی که کلاس را رها کرده و حلتمرینهایش را به جای خودش به کلاس میفرستد متقلب نیست؟ آیا استادی که با دزدیدن ایدهٔ دانشجو، اعتبار علمیاش را بالا میبرد متقلب نیست؟ آکادمی چرا با این تقلبها کاری ندارد؟!
اگر ملاک نمره یادگیری است، پس چرا اعتراض و التماس به استاد نمره را بالا میبرد؟
حس میکنم که مواردی که به آنها اشاره شد کافی بودند، ولی حال با این مقدمات به بحث مهمتری میرسیم. که آیا این روش از آموزش که در دانشگاهها ارائه میشود، مطابق با پیشرفت فناوری است؟
زندگی در عصر اطلاعات
عصری که در آن زندگی میکنیم، تفاوتِ فاحشی با زمان نیوتون و گالیله و ارسطو و سقراط دارد و آن هم چیزی نیست به جز داده. حجم انبوهی از اطلاعات در هر ثانیه از یک گوشی به گوشی دیگر و از رایانهای به رایانهای دیگر ارسال میشود. نگاه با عینکِ داده، جهانبینی ما را نسبت به موضوعات مختلف تغییر داده. ما دیگر دلیل سقوط اتحاد جماهیر شوروی را فقط فساد و سیستمِ اقتصاد دولتی نمیدانیم، بلکه ضعف این کشور در مدیریت داده میدانیم. یوال نوح حراری در کتاب انسان خداگونه ادعا میکند که بشریت در حالت عبور از انسانگرایی (اومانیسم) به دادهگرایی (دیتاایسم) است. ما در حال مشاهدهٔ تغییراتی شگرف در هستیِ اطرافمان و در نوع نگرشمان به پدیدهها هستیم.
اما با این اوصاف در دانشگاه درسهایی را میگذرانیم که سیلابسشان در بسیاری از موارد در 20 سال گذشته کوچکترین تغییری نداشته. تعداد یافتههای علمی با سرعت سرسامآوری در حال افزایش است ولی نوع نگرش ما به این یافتهها در دههها (بلکه سدههای) گذشته تغییر چندانی نداشته. اینترنت به عنوان تسهیلگر دیده میشود و نه دگرگونکنندهٔ همهچیز. بیسواد قرن 21 کسی نیست که خواندن و نوشتن بلد نیست، بلکه کسیست که نمیتواند خود را با پیشرفتهای فناوری و دانش تطبیق دهد (آداپته کند.)
در قرن 21 کسی ساعتها در کتابخانه دنبال کتاب مرجع یا کتاب استاندارد نمیگردد، بلکه پرسشهای خود را گوگل میکند.
پس آیا استفاده از رویکرد «حفظمحور» به جای رویکرد «فهممحور» دمُده و گاهاً احمقانه نیست؟ گفته میشود خبرنگاری از آلبرت اینشتین اندازهٔ بار الکترون را پرسید؛ چیزی که دانشآموزان و دانشجویان مجبور به حفظ کردن آن هستند.(1.69e-19) اینشتین در کمال تعجب پاسخ داد: «نمیدانم!» خبرنگار در کمال تعجب پرسید که چطور ممکن است کسی که نوبل فیزیک دارد (آن هم برای پدیدهای مانند فوتوالکتریک) میزان بار هر الکترون را حفظ نیست؟ اینشتین هم در جواب میگوید که چرا باید چیزی را که در ابتدای هر کتاب فیزیکی نوشته شده را حفظ کند؟!
این بحث محدود به حفظکردن فرمول و عدد نیست، بلکه مفاهیم را نیز شامل میشود. به این معنا که این که فردی همهچیز را بلد باشد، محتمل نیست ولی این که کسی بتواند هر چیزی را یاد بگیرد هم دور از انتظار نیست! شما میتوانید با استفاده از ویدئوهای آموزشی موجود در اینترنت و یا متنهای خیلی خلاصه، کلیتی از مفاهیم مختلف را در پسِ ذهنتان داشته باشید و در صورت نیاز در آنها عمیق شوید، چیزی که در دهههای گذشته دور از انتظار بود.
پیشرفتهای فناوری به پیشرفت در ارتباطات بشری نیز منجر شده. شما به آسانی میتوانید از طریق پلتفرمهای مختلف (مانند LinkedIn یا Reddit) با خیل عظیمی از متخصصان در ارتباط باشید و با آنها به اشتراک تجربه بپردازید. دانشجویی که در آزمونهای مجازی تقلب میکند هم همین کار را میکند.
البته شاید بپرسید که ممکن است کسی که تقلب میکند، نمرهای بالاتر از کسی که تقلب نمیکند بگیرد. بنده به این قضیه واقفام. این حقیقت قرن 21 است، کسی که از ابزارهای مدرن استفاده نکند عقب خواهدماند.
با این طرز فکر، یک برنامهنویس، یک مهندس، یک دانشجو و... باید زمان مشخصی از روز یا هفته را صرفاً به یادگیری بپردازد و دانش خود را بهروز کند. یک سوال بسیار مهم، آیا اساتید دانششان را مطابق با پیشرفتهای جدید بهروز میکنند؟
یک رویکرد بهتر
همانطور که اشاره شد، ما به هر حال نیاز به یک روشِ ارزشیابی داریم. من یک پیشنهاد بهتر دارم. این پیشنهاد لزوماً برای همهٔ دروس نیست و خود من استفاده از این روش را برای درسی مانند زبان خارجه را منطقی نمیبینم.
برای نمونه، درس کنترل اتوماتیک (که از دروس مهم رشتههای مهندسی مکانیک و برق است) را در نظر بگیرید. در روش سنتی اینطور است که شما در محتملترین و استانداردترین حالت یک میانترم و یک پایانترم و احتمالا یک پروژه دارید. بیایید چند تغییر در این سیستم ایجاد کنیم:
شما به جای دادن میانترم و پایانترم، یک آزمون تیکهوم (Take Home) دارید. حجمی از سوالات (در حد 10تا) که به مدت یک ماه (یا شاید بیشتر) فرصت دارند. این سوالات مسائل دنیای واقعی و یا مسائل مفهومی هستند که شما با مراجعهٔ صرف به کتابِ مرجع (Reference) به پاسخ آنها نمیرسید، ممکن است مجبور شوید تحلیل نرمافزاری انجام دهید یا این که در بین مقالات جستوجو کنید یا حتی ایدهای جدید را مطرح کنید. حل این مسائل زمانبرند و هیچ اجباری بر حل تمام این سوالات نیست. شما به عنوان مثال تنها به هفتاد درصد از پرسشها پاسخ میدهید. پرسشها تحلیلیاند و باید گزارش حل آنها در موعد مشخص تحویل داده شود.
این سوالات انفرادی نیستند، بلکه میتوانند گروهی هم باشند و هیچ محدودیتی هم در تعداد اعضای گروه نداریم. بخش عمدهٔ نمرهٔ شما را این پروژه تشکیل میدهد ولی ممکن است فردی در گروه نقش سیاهیلشگر را ایفا کند یا این که حل این مسائل برونسپاری (Outsource) شود. برای جلوگیری از این قضیه یک آزمون شفاهی هم باید باشد. این آزمون چیزی بین 5 الی 15 دقیقه زمان خواهد گرفت و در این آزمون در رابطه با مفاهیم اصلی، دلیل انتخاب روش حل مسئله و... پرسش میشود. اگر فردی نتواند به هیچکدام از این پرسشها پاسخ دهد یعنی این که تقلب کرده و تشخیص این ماجرا کار سختی نیست. (این مدل از تقلب حتی مورد قبول من هم نیست!) ممکن است فردی یا گروهی علاقهمند به بُعد عملی درس کنترل اتوماتیک باشد. این افراد میتوانند به جای حل دستهای از سوالات، به انجام پروژهٔ عملی بپردازد.
در این روش خبری از تکلیف و ددلاین نیست. نیازی به کلاس حل تمرین هم نیست و دانشجویان میتوانند سوالات خود را از طریق سامانههایی مانند Discord یا Telegram با استاد درس یا اساتید حل تمرین در میان بگذارند. این سوالات و پاسخهایشان میتوانند آرشیو شوند و در ترمهای آینده هم قابل استفاده باشند.
در این روش، استاد یک رسالت مهم دارد و آن هم انتقال مفاهیم است و نه کپیپیست کردن یک جزوه بر روی تختهسیاه/وایتبرد. درسنامه میتواند به صورت اینترنتی در دسترس دانشجویان قرار بگیرد. چیزی که از استاد انتظار میرود، این است که فلسفهٔ پشت استفاده از یک رابطهٔ خاص، فلسفهٔ پشت یک مفهوم و... را توضیح دهد.
همچنین در این روش، ارزشیابی به نوعی مستمر محسوب میشود. دیگر خبری از شبامتحانی خواندن نیست و دانشجو در یک پروسهٔ پیوسته به مطالعه و بررسی میپردازد. نمیتوان چنین تکلیفی را شبامتحانی جمع کرد و عمق یادگیری در این حالت (البته به ادعای بنده) بالاتر است. این که دانشجو باید در یک مدت زمان محدود به چند سوال پاسخ بدهد چه چیزی را نشان میدهد؟
در این روش شما چیزی را حفظ نمیکنید و به صورت آزاد به هر دادهای که میخواهید دسترسی دارید و از مغزتان به عنوان پردازنده (Processor) استفاده میکنید و نه به عنوان محل ذخیرهسازی (Storage).
برای مثال در درس کنترل اتوماتیک، یک دانشجو باید بداند که کنترل کردن یعنی چه؟ چرا از تابع تبدیل لاپلاس برای بررسی رفتار سیستم استفاده میشود؟ متغیر s در توابع تبدیل کنترلرها به چه معناست؟ چرا از اعداد مختلط استفاده میکنیم؟ این پرسشها از پرسشهای اساسی و بنیادین درس کنترل خطیاند و در فصلهای ابتدایی کتابهای مرجع (مانند اوگاتا) مطرح میشوند و در کمال تعجب اکثر دانشجویان، حتی آنهایی که نمرههای بالا میگیرند، از پاسخدادن به این پرسشها عاجزاند و درکی از کنترل ندارند. شما این مسئله را میتوانید به دروس دیگر هم تعمیم بدهید. آیا واقعاً اولویت سیستمِ آموزشیِ فعلی فهمیدن است؟
اگر شما با این رویکرد پیشنهادی مخالفید، از حالتهای زیر خارج نیستید:
برای فرار از خدمت سربازی یا سایر عوامل مشابه به دانشگاه آمدهاید. (که درکتان میکنم و این مشکلات صرفاً به نظام آموزشی محدود نمیشوند.)
علاقهای به رشتهای که در آن تحصیل میکنید ندارید و صرفاً میخواهید مدرکی بگیرید و بروید. اگر موقع خواندن پاراگرافهای بالا از عباراتی نظیر «ولمون کن حاجی» و «کی حوصلهٔ این کارا رو داره؟» و... استفاده کردید در این دسته قرار میگیرید.
به رویکرد پیشنهادی من انتقاد دارید که در بخش نظرات با دیدهٔ باز منتظر دیدگاهتان هستم.
البته لازم به ذکر است که این رویکرد، همهٔ مشکلاتی که مطرح شد را برطرف نمیکند، ولی من این رویکرد را ترجیح میدهم به سیستم فشل و پوچ فعلی.
مسئلهٔ «آرمانشهرِ دانشگاه»
متنِ پیش رو در انتقاد به آنچه که نوشته شد زیاد گفته میشود.
دانشگاه نمونهٔ کوچکی از جامعه است. اگر اعضای این جامعهٔ کوچک ولی مهم به تقلب کردن در یک امتحان کوچک عادت کنند، در آینده تقلبهای دیگر در سایر بخشهای جامعه برایشان عادی خواهد بود. پس بیاییم با تقلب نکردن گامی مثبت برداریم در جهت اشاعهٔ فرهنگِ قانونمداری.
بنده تا جایی با این سخن همدلم، ولی آن را کافی نمیدانم. چرا که این متن دانشجو را مقصر میداند و نه نظام آموزشی را. سایر پارادوکسها را هم میتوانید از متون بالایی پیدا کنید.
موردی جالب که در توییتر به آن برخوردم.
لبّ کلام:
تقلبکردن از نظر من اخلاقیست. اما اگر اخلاقی هم نباشد، یقیناً عقلانیست و انسانها لزومی در رعایتکردن اصول اخلاقی ندارند و برای سیستمهای نابهسامان، در مقیاس ماکروسکوپیک، تقلب عقلانیترین گزینه است.
✨ برای درک بهتر، میتوانید تکامل اعتماد را بازی کنید.
این که نمره در دانشگاه بیارزش و نظام آموزشی پوچ و فشل است، تقصیر دانشجو نیست و نظام آموزشی باید خودش را اصلاح کند. تقلب از نظر من در چنین مواردی حکم نافرمانی مدنی را دارد.
در این که نیاز به ملاک و معیاری برای ارزشیابی هست شکی نیست و میتوان روشهای بهتری را برای ارزشیابی تدبیر کرد.
مهمترین موردی که باید مورد توجه قرار گیرد، پیشرفتهای حوزهٔ فناوری و نوع نگاه ما به جهان هستی در قرن 21 است. ما در عصر داده زندگی میکنیم.
پس تقلب کنید، تقلب کردن شما نه غیراخلاقیست و نه اشتباه. آنقدر تقلب کنید تا این سامانه بالاخره خودش را اصلاح کند. پس دانشجویان آزاد جهان، متحد شَ... بله؟ از منبر بیام پایین؟ چشم.
چند روز پیش، یکی از دوستانم که از طریق پیامرسان تلگرام با من در تماس بود، در لابهلای صحبتهایش نوشت: «حاجی اینا هازرن برای رسیدن به پول هر کاری می کنن.» این برای من خیلی عجیب بود، چرا باید یک انسان ایرانی که در شهری فارسیزبان به دنیا آمده، 12 سال در آموزشوپرورش این کشور تحصیل کرده و در شُرُف گرفتن لیسانس مهندسی مکانیک از یک دانشگاه سطح یک کشور است، با این انشاء و املاء صحبت کند؟ کمی دقیقتر که شدم دیدم که در توییتها، در مطالب وبلاگی و حتی در بسیاری از کتابهای چاپی که میخوانم، اهمیت چندانی به نگارش فارسی صحیح داده نمیشود. از سوی دیگر، فرهنگستان هم به جای اهمیتدادن به این موضوع، در کمال تعجب، کار خاصی انجام نمیدهد و ما میمانیم و هویتی که در خطر است. این مجموعه پستها برای پاسداری از ادبیات فارسی، برای افرادی که میخواهند نوشتن را آغاز کنند یا این که دانش فارسی خود را محک بزنند نوشته شده. تلاش بر این بوده که این پستها در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات را منتقل کنند. و مطابق همیشه، منتظر بازخورد شما عزیزان در رابطه با این پستها هستم.
چگونه این متن را یادبگیریم؟
هدف پشت نگارش این متن آموزشی، واردکردن نگارش صحیح به تمام ابعاد زندگیِ فارسیزبانان بوده؛ از نوشتن مقاله در ویرگول گرفته تا نوشتن کتاب و حتی هنگام چتکردن! متن پیش رو هم به صورت کاربردی و جمعوجور نوشته شده اما اگر در ابتدای مسیر نویسندگی هستید، ممکن است در بار اول، این متن را آنطور که شاید و باید یاد نگیرید (توجه داشته باشید که متن پیش رو طولانیاست ولی سخت نیست!). به همین علت نکات زیر توصیه میشوند:
آیا مطمئنید که «یادگرفتن» را بلدید؟ میتوانید ابتدا به مطلب «مقدمهای بر یادگیری» که مدتها پیش نوشتهام مراجعه کرده و بازده خود را هنگام خواندن کتاب و یادگیری افزایش دهید.
این متن را بوکمارک (نشانهگذاری) کنید و هنگام نگارش متن، یک بار آن را مرور کنید.
اگر حس میکنید که بخشهای عمدهٔ این متن را بلدید، بخشهایی را که حس میکنید در آنها مشکل دارید را در جایی یادداشت کنید و هنگام نگارش متون آنها را مرور کنید.
بنویسید! راجع به احساسات شخصیتان، چیزهایی که بلدید و چیزهایی که برایتان مهم هستند بنویسید.
صفحهکلید (کیبورد) استاندارد فارسی
اگر از سیستم عامل ویندوز استفاده میکنید، به احتمال بالا صفحهکلید فارسی شما استاندارد نیست و اولین گام شما برای آغاز نوشتن، فعالسازی صفحهکلید فارسی خواهد بود. برای فعالسازی صفحهکلید استاندارد فارسی میتوانید به این پست از وبسایت وی تایپ مراجعه کنید. ولی چرا صفحهکلید استاندارد؟
صفحهکلید غیراستاندارد برای زبان فارسی طراحی نشده و در واقع همان صفحهکلید عربی است با چند تغییر جزئی (مانند اضافه کردن گ چ پ ژ)
برخی از حروف در صفحهکلید غیراستاندارد درست نمایش داده نمیشوند. مانند «ی (عربی)» که با «ی (فارسی)» تفاوت دارد. یا «ک (عربی)» که با «ک (فارسی)» تفاوت دارد. همچنین محل قرارگیری حروف «پ» و «گ» در صفحهکلیدهای مختلف (مانند لپتاپ و دسکتاپ) فرق دارند.
صفحهکلید غیراستاندارد از اعداد فارسی پشتیبانی نمیکند و تنها اعداد انگلیسی را پوشش میدهد.
علایم نگارشی مانند {([«»])} و اعرابها ـً ــٍ ــُ ــَ ــِ ــُ ــّ ــْ به سادگی در دسترس شما هستند.
نیمفاصله (که در ادامهٔ این پست به آن خواهیم پرداخت) در صفحهکلید غیراستاندارد با فشردن (ctrl + shift + 2) نوشته میشود ولی در صفحهکلید استاندارد با فشردن (shift + space) نگاشته میشود که بسیار سادهتر است و با توجه به این که برای نگارش صحیح، باید از نیمفاصلههای بسیاری استفاده کنید، این مورد از اهمیت بالایی برخوردار است.
برای نگارش پایاننامهٔ دانشگاهی و مقالهٔ فارسی، در زمان صرفهجویی میکند. به طور کلی، عادتکردن به صفحهکلید استاندارد فارسی کار شما را سادهتر میکند، چرا که این صفحهکلید برای تایپ دهانگشتی فارسی بهینهسازی شده.
تنها نقدی که از نظر بنده به صفحهکلید استاندارد فارسی وارد است، محل قرارگیری ویرگول (shift + 7) و نبود کلیدی برای علامت Num Sign (#) است که با ظهور شبکههای اجتماعی و هشتگها، از اهمیت بسیاری برخوردار است.
برای اطلاعات بیشتر میتوانید به صفحهٔ ویکیپدیای فارسی «صفحهکلید فارسی» مراجعه کنید.
اگر کاربر اندروید و آیاواس هستید، میتوانید از صفحهکلید گوگل با نام GBoard استفاده کنید، چرا که رایگان است و صفحهکلید فارسیاش با توجه به ویژگیهای زبان فارسی طراحی و ساخته شده است.
خب، حال که استاندارد مینویسیم، به سراغ نیمفاصله میرویم.
نیمفاصله
مهمترین مبحث از نظر من. مهمترین فرق یک نویسندهٔ حرفهای با یک نویسندهٔ آماتور در استفادهٔ وی از نیمفاصله است. ما در زبان فارسی دو نوع فاصله داریم: نوع اول، فاصلهٔ کامل (فاصلهٔ برون کلمه) است و نوع دوم، نیمفاصله (فاصلهٔ درون کلمه) است. دلیل اصلی استفاده از نیمفاصله، ایجاد پیوستگیست؛ ما با استفاده از نیمفاصله، کلماتی که به هم مرتبط هستند را (به صورت مجازی) وصل میکنیم. کلید ایجاد نیمفاصله در صفحهکلید استاندارد فارسی، ترکیب (Shift + space) است.
واقعیت امر، این که چه زمانی از نیمفاصله استفاده بکنیم و چه زمانی نکنیم قاعدهٔ خاص و مشخصی ندارد و فرهنگستان زبان و ادب فارسی، صرفاً مواردی را به عنوان مثال آورده که اکثر نیازهای شما را پاسخ خواهد داد، ولی ما برای این که یک قاعدهٔ کلی داشته باشیم و هنگام نگارش درگیری ذهنی نداشته باشیم، از قاعدهٔ زیر پیروی میکنیم:
قاعدهٔ [نسبتاً] کلی استفاده از نیمفاصله: اگر کلمهای که آن را مینویسیم، هنگام خواندناش بههمچسبیده تلفظ شود، بین اجزاء کلمههای آن نیمفاصله میگذاریم تا راحتتر خواندهشود.
نمونهٔ استفاده از این کار در همین متن بالا مشاهده میشود! «به هم چسبیده» بهتر است که به صورت «بههمچسبیده» نوشته شود. یا «خواندهشود» یک فعل مرکب است، پس اجزاء آن باید بههمچسبیده باشد. یک مثال دیگر، «دربهدر» درستتر است یا «در به در»؟ میبینیم که هنگامی که این کلمه را تلفظ میکنیم، اجزاء آن پشت سر هم و بدون وقفه نوشته میشوند، پس نوشتن آن با نیمفاصله درستتر است.
در ادامه به چند مورد برای استفاده از نیمفاصله اشاره میکنیم:
افعالی که «می» دارند، با نیمفاصله به جزء بعدیشان میچسبند. مثل میروند، میخواهند و...
افعال و مصدرهای مرکب به هم میچسبند (دقت داشته باشید که در خود این متن «به» و «هم» نیمفاصله ندارند، چرا که پشت سر هم تلفظ نمیشوند و مکث کوتاهی بین این کلمات وجود دارد.) مثل: سخنگفتن، دربرداشتن، بهدنیاآمدن، بازگشتن و...
هنگام جمعبستن کلمات با «ها»: گلها، پسرها و... و هنگام استفاده از «تر و ترین»: مانند: آرامتر، ترشترین و...
کلمات مرکب هم با نیمفاصله به هم متصل میشوند. مثل: بینزاکت، پارتیبازی، گوشتخوار، پنجرهساز، سهلایه و...
اگر دقت کنید، میبینید که هنگام خواندن اجزاء این کلمات، مکث نمیکنید و پشت سر هم میخوانید. البته باید مراقب مواردی که کلمات مرکب و بههمچسبیده نیستند هم باشید. مانند: «کیک سه لایه داشت. (فاصلهٔ کامل)» و «دستمال کاغذی سهلایه (نیمفاصله)». حال شما دربارهٔ تفاوت «دلْنازک» و «دل نازک» فکر کنید.
البته دقت داشته باشید که کلماتی مانند «گوشتخوار» به صورت چسبیده هم نوشته میشوند، ولی هم از نظر بسیاری از زبانشناسان و نویسندگان و هم از نظر زیبایی ظاهری، نگارش این کلمات با نیمفاصله زیباتر و خواناتر است.
حال از نظر شما «بهتر» درستتر است یا «بهتر»؟ میبینیم که این کلمه در حالتی که با نیمفاصله نگاشته میشود کمی نامأنوس و عجیب به نظر میرسد، در چنین مواردی میتوانیم استثنا قائل شویم.
ضمیرهای متصل با نیمفاصله به کلمهٔ پیشین میچسبند. خانهتان، دوستمان، کتاباش و...
کلماتی که با «و» مرکب شدهاند؛ مثل: گرگومیش، آبوهوا، بگیروببند و کلماتی که عطف شدهاند؛ مثل: بگومگو، خواهناخواه، دفتردستگ، بیچشمورو (باز هم همان نکتهای که اشاره کردیم را اینجا میبینید!)
ترکیبهایی که به ادغام دو مفهوم اشاره دارند هم از نیمفاصله استفاده میکنیم. مانند: سیاسیاجتماعی (البته از نظر بنده، نگارش چنین کلماتی با خط تیره بهتر و گویاتر است (مثلاً «سیاسی-اجتماعی») ولی نوشتن آن به صورت جداازهم در هر صورت اشتباه است.)
در ترکیباتی مانند «خانهی من»، باید بین «خانه» و «ی» نیمفاصله بگذاریم.
ولی این موضوع مورد مناقشه است؛ کار بهتر این است که از «ی کوچک» که از فشردن ترکیب (Shift+ n) ایجاد میشود استفاده کنیم و آن را به صورت «خانهٔ من» بنویسیم. دقت داشته باشید که علامت ــٔ، همزه نیست، بلکه «ی» کوچک است و فرهنگستان استفاده از این مورد را توصیه میکند. نوشتن به صورت «خانهی من» هم اشتباه نیست، ولی نوشتن آن به صورت «خانهٔ من» راحتتر و سریعتر است. اما مقالاتی هم هستند که میگویند فرهنگستان دلیلی برای استفاده از «ی کوچک» ارائه نداده و بررسیهای تاریخی هم با این امر منافات دارند. به همین علت این قضیه بعد شخصی و دلبخواهی هم پیدا میکند، اما من خود به شخصه استفاده از «ی کوچک» را ترجیح میدهم.
بین منادا و حرف ندا نیمفاصله نمیگذاریم. مثل: ای ایران
ترکیباتی که از زبانهای بیگانه وارد فارسی شدهاند با نیمفاصله به هم متصل میشوند. مثل: علیایحال، معذالک، انشاءالله، رسمالخط و...
برندهای خارجی و اسمهای خاص. مثل آیبیام، اماسآی، فابرکاستل، دنیل دیلوئیس و...
واضح است که در مواردی که بودن یا نبودن نیمفاصله، تاثیری در املای کلمات ندارد، نیازی به استفاده از نیمفاصله نداریم که عمدتاً در کلماتی که به «ر ز ژ د ذ» منتهی میشوند اتفاق میافتد. مثلا در «پسرها» یا «اشعارش» با و بدون نیمفاصله فرقی در املایش ایجاد نمیشود.
یک نکتهٔ جالب: میتوانید در شبکههای اجتماعی درون هشتگها از نیمفاصله استفادهکنید! مثل #زندهبادآزادی
دانستن نکات بالا برای استفادهٔ درست از نیمفاصله کافیست. توجه داشته باشید که نیمفاصله صرفاً برای زیبایی و خوانایی نیست، بلکه به لحاظ معنایی هم در متن تغییر ایجاد میکند. به همین علت باید استفاده از آن را یاد بگیرید. نویسندگانی هستند که پا را از نکات گفتهشده فراتر گذاشته و معتقدند که ما باید کلماتی که از ترکیب چند واژه ایجاد میشوند را هم با نیمفاصله بنویسیم؛ مثل «تلفن همراه»، «چیست» و... که لزوماً مورد تایید فرهنگستان نیست ولی اشتباه هم نیست. در چنین مواردیست که سلیقهٔ شخصی مطرح میشود و این ضعف فرهنگستان را نشان میدهد.
علایم نگارشی
واقعیت امر، پرداختن به مسئلهٔ علایم نگارشی زمان زیادی از مخاطب خواهد گرفت و بحثهای مربوط به آن طولانی و زمانگیر هستند. در ادامه به چند نکتهٔ مهم که از اهمیت بسیاری در نگارش برخوردارند پرداخته شده و مطالعهٔ مباحث تکمیلی به مخاطب علاقهمند واگذار میگردد.
نقطه، ویرگول، نقطهویرگول (Semicolon) و دونقطه از کلمهٔ بعدی خود فاصله میگیرند و به کلمهٔ قبلی میچسبند. مثال درست: داوکینز، هیچنز و هریس از جمله روشنفکران قرن 21 هستند که به جدال با متافیزیک افلاطونی، آن هم با کمک ابزار علمی و بدون دقت در ابعاد فلسفی ماجرا پرداختهاند.
هنگام نقلقولکردن باید به ترکیب روبرو عملکنیم. مارکس گفت: «چیزی برای ازدستدادن ندارید جز زنجیرهایتان.» دقت داشته باشید که دونقطه به واژهٔ قبلی میچسبد و بین دونقطه و گیومه فاصله داریم. همچنین توجه داشته باشید که علامت نقلقول در زبان فارسی گیومه «» است و نه دابلکوتیشنمارک " ".
هنگامی که واژهای خاص را توضیح میدهیم، آن را داخل گیومه «» میگذاریم. مثل: «تکینگی» در هوش مصنوعی رایانه، از جمله خطراتیاست که آیندهٔ حیات بشر را تهدید میکند.
هنگام اضافهکردن مطلبی که جزو کلام اصلی نیست، از قلاب [] استفاده میکنیم.
اجزاء داخل پرانتز به آن میچسبند. یعنی بین کلمات داخل پرانتز و خود پرانتز فاصله نمیگذاریم.
توصیه بر این است که به جای استفادهکردن از نماد ٪، از خود واژهٔ «درصد» استفاده کنیم. اما در صورت استفاده از نماد باید توجه کنیم تا در سمت چپِ عدد قرارگیرد.
حتا مثلن خاهر
زبان فارسی زبانی کهن است که از تمدنی 7000 ساله در اعصار مختلف تاثیر پذیرفته. کلماتی هستند که یا از زبانهای بیگانه وارد فارسی شدهاند و یا این که مربوط به زبانهای کهن این مرزوبوم (مانند فارسی پهلوی) بودهاند و سینهبهسینه نقلشدهاند. کلماتی مانند «حتی، موسی، مصطفی» که در آثار مختلفی به صورت «حتا، موسا، مصطفا» نوشته میشوند که این کار درست نیست ولی اشتباه هم نیست! فرهنگستان هم موضع مشخصی ندارد. صادق هدایت از جمله افرادی بود که اعتقاد داشت بهتر است چنین کلماتی که ریشهٔ فارسی ندارند را به فرم شنیداریشان بنویسیم و از همین رویْ در آثارش به جای «حتماً» مینوشت «حتمن»! یا لفظ «خواهر» که ریشه در فارسی پهلوی دارد هم با فارسی امروز مأنوس نیست و عدهای معتقدند که باید آن را به صورت «خاهر» نوشت. چنین اختلاف نظرهایی در زبان فارسی وجود دارند و سلیقهای با آنها برخورد میشود. فرهنگستان موضع مشخصی در این باره ندارد.
چند مورد دیگر
در این بخش به مرور چند نکتهٔ جالب و ترفند میپردازیم.
«راجب فلان موضوع صحبت نکن.» درست نیست و ما در فارسی چیزی به نام «راجب» نداریم! املای درست این کلمه، «راجع به» است و حتی از نیمفاصله هم در بین کلماتش استفاده نمیکنیم. «راجع» یعنی «چیزی که بازمیگردد.»
«میباشد» درست نیست و باید از «است/هست» به جای آن استفاده کنیم.
ما همانطور که صفحهکلید استاندارد و غیراستاندارد داریم، فونتهای استاندارد و غیراستاندارد هم داریم و متاسفانه اکثریت فونتهای فارسی غیراستاندارد هستند. فونتهای آریال، تاهوما، یکان، نازنین از پراستفادهترین فونتهای غیراستاندارد هستند که به فراوانی در جاهای مختلف استفاده میشوند، به ویژه در وب. اما یک راهحل برای این قضیه وجود دارد، افزونهای به نام «فونتآرا» که توسط مصطفی الهیاری ساخته شده و میتوانید در مرورگرهای مختلف با فشردن یک دکمه، فونتها را خواناتر کنید.
هکسره موردیست که جایی در نگارش رسمی ندارد و تنها در محاوره کاربرد دارد، و از همین روی در این مطلب به آن پرداخته نشده، ولی از جمله مباحثیاست که در مکالمات روزمره رعایت نمیشود. شما به عنوان یک نویسنده باید بدانید که لفظ «کتابه من» درست نیست و باید آن را به صورت «کتاب من» نوشت. توصیه میکنم متنی که جناب نیما شفیعیزاده در وبلاگ خود نوشتهاند را بخوانید:
برای متنهای انگلیسی، سرویسی به نام گرمرلی (Grammarly) وجود دارد که نگارش و اصول و قواعد و حتی لحن نوشته را بررسی و اصلاح میکند. گرمرلی از زبان فارسی پشتیبانی نمیکند اما سرویسهایی هستند که کارهایی مشابه را انجام میدهند، مانند «ویراستلایو».
منبع مورد استفاده برای نگارش این متن، دستور خط فارسیِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود و در وهلههای بعدی از سایر منابع مانند ویکیپدیای فارسی، مقالات و نشریات مختلف و... استفادهشدهاست.
مواردی که در این متن به آنها اشاره شد مهمترین نکاتی (از نظر نویسنده) بودند که نیاز شدیدی به آموزش داشتند. خواندن این مطلب را هم به شما (و هم به خودم!) توصیه میکنم:
از آرزو، بابک، ریحانه و مریم (به ترتیب حروف الفبا 😃) که با نظراتشان مرا در نگارش این متن همراهی و همیاری کردند کمال تشکر و قدردانی را دارم. اگر موردی از نظر شما اشتباه است یا نقدی به این متن وارد میدانید و یا این که نکاتی در جهت بهترشدن این متن در نظر دارید، میتوانید از طریق بخش نظرات یا ایمیل با من در ارتباط باشید.