بهراد ایکس

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

بهراد ایکس

بهراد هستم. اینجا جاییه که دل‌نوشته‌ها و چیزهای شخصیم رو می‌نویسم. نوشته‌های جدی‌ترم رو توی پادکستم با عنوان «رادیو می‌» می‌تونید گوش بدید.

اطلاعات بیشتر در بخشِ "کمی دربارهٔ من".

درضمن خوشحال می‌شم که از این جعبه‌ٔ پایینی هم استفاده کنید.

آخرین نظرات

۴ مطلب با موضوع «شکرخواری» ثبت شده است

پس‌زمینهٔ این عکس، دانشجویان در حال فارغ‌التحصیلی هستند.
پس‌زمینهٔ این عکس، دانشجویان در حال فارغ‌التحصیلی هستند.

این یک متن کاملاً جدی و فلسفی‌اجتماعی‌ است و دنبال مسخره‌بازی و... نیست. من (در هنگام نگارش این متن) یک دانشجوی سال آخر مهندسی مکانیک در دانشگاه صنعتی خواجه نصیر‌الدین طوسی که صفاتی مانند گیک یا خرخوان‌ را دارد، هستم. با ظهور پدیدهٔ کرونا و تعطیلی تدریس حضوری در دانشگاه‌ها، موردی که از نظر من بدیهی و روشن بود برای برخی از دوستانم عجیب و نادرست می‌آید، آن هم «اخلاقی‌بودن تقلبِ درسی» در عصر امروز است. یا به عبارت بهتر، ما هیچ دلیل اخلاقی‌ای برای «غیراخلاقی‌بودن تقلب» نداریم. در این متن تلاش می‌کنم تا این مطلب را تشریح کنم.

عجیب ولی واقعی! یک مورد از استادی که به در و دیوار می‌زند تا جلوی تقلب را بگیرد؛ ولی چرا؟!
عجیب ولی واقعی! یک مورد از استادی که به در و دیوار می‌زند تا جلوی تقلب را بگیرد؛ ولی چرا؟!

 

توجه داشته باشید که در این متن، مراد از اخلاق و اخلاقی‌بودن، نه به معنای جاافتاده در سنت، که به معنای فلسفی و منطقی‌اش است.

«مردم رعایت نمی‌کنند!»

نکتهٔ مهمی که از نظر بنده بر کلیات این متن سایه‌ می‌اندازد، بحث مسئولیت مردم در برابر نابه‌سامانی‌های جامعه است. فرض بگیرید که چراغ راهنمایی خیابان برزیل در میدان ونک را از جایش بِکنید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا افزایش آمار تصادفات رانندگی در این تقاطع اعجاب‌آور است؟ به نظر من نه. شما در چنین نابه‌سامانی‌ای چه‌کسی را مقصر می‌دانید؟ رانندگان یا مسئولی که چراغ راهنمایی و رانندگی را از جایش کنده؟ به صورت دقیق‌تر، مسئولین از خود مردمند و شکی در این قضیه نیست، ولی نمی‌توان مقصر افزایش آمار تصادفات را مردم دانست، غیر از این است؟ این که در دانشگاه تقلب صورت می‌گیرد ناشی از «بد» یا «خلافکار» بودن دانشجو نیست، بلکه از نابه‌سامانیِ نظام دانشگاه است. ما هم‌اکنون بحث مشابهی را در زمینهٔ کرونا در کشورمان تجربه می‌کنیم. وظیفهٔ مسئول این است که با تبیین سیاست‌گذاری دقیق، جلوی کشته‌شدن مردم را بگیرد، نه این که بیاید و به دوربین زل بزند و بگوید که «مردم رعایت نمی‌کنند.»! مردم، آن هم در وضعیت نابه‌هنجار فعلی، کاری را انجام می‌دهند که مجبورند، نه کاری که از فیلتر مسئولِ بالاشهرنشین عبور می‌کند.

البته باید توجه داشته باشید که هم دولت‌ها، ملت‌ها را می‌سازند و هم ملت‌ها، دولت‌ها را. این قضیه مسئولیت هیچ‌کدام از طرفین را سلب نمی‌کند، ولی چیزی که در بحث ما اهمیت دارد کهنه و به‌درد‌نخور بودن سیستمِ آموزشی‌ است. سیستم‌های اجتماعی، پیچیده‌اند، به این معنا که ساختار بالا به پایینی در آن‌ها برقرار نیست، بلکه شبکه‌ای به‌هم‌پیوسته از بازیگرانند که همه روی هم تاثیر می‌گذارند. اما بدیهی و منطقی است که در چنین مواردی، تاثیر قانون‌گذاری بیشتر از تاثیر مردم‌ است.

خب، کجا بودیم؟

نمره چه چیزی را نشان می‌دهد؟

آیا تا به حال به این قضیه فکر کرده‌اید؟ نمره چه چیزی را نشان می‌دهد؟ سوالیست که در ظاهر ساده به نظر می‌رسد ولی موقعی که به آن منطقی و عمیق فکر می‌کنید می‌بینید که فکر کردن به آن چندان هم خالی از لطف نیست. جوابِ کوتاهِ این سوال: هیچ چیز!

ملاک اصلیِ ارزش‌یابی دانشجویان در طول دورهٔ کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا، نمره‌ایست بین 0.25 الی 20. آیا این نمره عمق درکِ مفاهیم را نشان می‌دهد؟ می‌بینیم که خیر. آیا این نمره آینهٔ تلاش دانشجوست؟ نمی‌توان گفت لزوماً بله. آیا دانشجویی که نمرات پایینی دارد، نمی‌توان خروجی علمی در محیط آکادمیک داشته باشد؟ نمی‌توان گفت لزوماً نه! پس چرا خودمان را درگیر نمره کرده‌ایم؟

✨ برای درک بهتر مورد آخر می‌توانید به کتاب ساختار انقلاب‌های علمی از توماس کوهن که مرجع راه و روش علمی است مراجعه فرمایید.

بگذارید سوال را بهتر بپرسم، آیا افرادی که نمرات بالا گرفته‌اند، اولویت و ارجحیتی به دانشجویانی که نمرات کمتری گرفته‌اند دارند؟ موقعی که منطقی به این قضیه نگاه می‌کنید، می‌بینید که نمی‌توانید بگویید آری! آیا ایراد از ذات نمره است یا از سیستمِ نمره‌دهی؟ به نظر من از دومی. ما به هر حال باید ملاک و معیاری برای سنجش دانشجو در طول ترم داشته باشیم، ولی این معیار تا چه حد بر «یادگیری» تمرکز دارد؟ می‌بینیم که خیلی کم. من ایرادات زیر را به سیستمِ نمره‌دهی وارد می‌دانم.

  1. این سیستم استاندارد‌سازی نشده! برای این که منظور مرا بهتر درک کنید، تصور کنید که دو استاد داریم، یکی در دانشگاه صنعتی خواجه‌ نصیر‌الدین طوسی و دیگری در دانشگاه آزاد واحد تهران-جنوب. هر دویِ این اساتید، درس کنترل اتوماتیک را ارائه می‌دهند. ما یک برگهٔ پایان‌ترم از سوالاتی که مورد تایید هر دو استاد بود را به هر دویِ این اساتید می‌دهیم، آیا پس از تصحیح، نمرهٔ این دو استاد (برای پاسخ‌های یکسان) برابر خواهد بود؟! به احتمال خیلی خیلی خیلی قوی نه! این بدان معناست که این سیستم استانداردسازی نشده! یک دانشجوی چاپلوس می‌تواند به راحتی از یک دانشجوی سخت‌کوش نمرهٔ بیشتری کسب کند. یا یک استاد علاوه بر این که پایان‌ترم سخت‌تری گرفته، در طول ترم هم از دانشجویان کار کشیده ولی استاد دیگر حتی حضوروغیابش هم اختیاریست و خیلی از دانشجویان سر جلسهٔ آزمون با استاد آشنا می‌شوند! استانداردسازی به این معناست که این دو استاد باید نمره‌ٔشان اختلاف خیلی کمی داشته باشد.
  2. آیا سیستمِ آزمون حضوری و کتبی، بهینه است؟ بهینه از منظر بررسی یادگیری دانشجویان. می‌بینیم که نه. کسی که در درس کنترل خطی نمرهٔ بالایی می‌گیرد، لزوما آن را خوب یاد نگرفته. ممکن است که استاد سوالاتش را از تکالیفش بدهد، در این حالت یک دانشجوی «منطقی» به جای فهمیدن مفهوم و ضرورت استفاده از تبدیل لاپلاس، به حفظ‌کردن سوالات می‌پردازد. آیا رویکرد بهتری هست؟ من تصور می‌کنم که هست و در ادامه در بخش «یک رویکرد بهتر» توضیح داده‌ام.
  3. تا اینجای کار همگی قبول داریم که دانشگاه سعی دارد تا در زمینهٔ برگزاری آزمون‌ها از تقلب‌ها جلوگیری کند. یک پرسش دیگر، آیا دانشگاه در عرصه‌های دیگر هم جلوی تقلب را می‌گیرد؟ آیا دانشجویی که با چاپلوسی و تملق، خود را عزیز دل استاد می‌کند و صرفاً به این خاطر نمره می‌گیرد، متقلب نیست؟ آیا دانشجویی که با مانتوی جلوباز و کلیپس و لفظ استاااااااااد سعی در اغوای استاد دارد متقلب نیست؟ آیا استادی که بعد از آزمون‌های پایان‌ترم، ناپدید می‌شود و به اعتراضات دانشجویان پاسخ نمی‌دهد متقلب نیست؟ آیا استادی که کلاس را رها کرده و حل‌تمرین‌هایش را به جای خودش به کلاس می‌فرستد متقلب نیست؟ آیا استادی که با دزدیدن ایدهٔ دانشجو، اعتبار علمی‌اش را بالا می‌برد متقلب نیست؟ آکادمی چرا با این تقلب‌ها کاری ندارد؟!
  4. اگر ملاک نمره یادگیری است، پس چرا اعتراض و التماس به استاد نمره را بالا می‌برد؟

حس می‌کنم که مواردی که به آن‌ها اشاره شد کافی بودند، ولی حال با این مقدمات به بحث مهم‌تری می‌رسیم. که آیا این روش از آموزش که در دانشگاه‌ها ارائه می‌شود، مطابق با پیشرفت فناوری است؟

زندگی در عصر اطلاعات

عصری که در آن زندگی می‌کنیم، تفاوتِ فاحشی با زمان نیوتون و گالیله و ارسطو و سقراط دارد و آن هم چیزی نیست به جز داده. حجم انبوهی از اطلاعات در هر ثانیه از یک گوشی به گوشی دیگر و از رایانه‌ای به رایانه‌ای دیگر ارسال می‌شود. نگاه با عینکِ داده، جهان‌بینی ما را نسبت به موضوعات مختلف تغییر داده. ما دیگر دلیل سقوط اتحاد جماهیر شوروی را فقط فساد و سیستمِ اقتصاد دولتی نمی‌دانیم، بلکه ضعف این کشور در مدیریت داده می‌دانیم. یوال نوح حراری در کتاب انسان خداگونه ادعا می‌کند که بشریت در حالت عبور از انسان‌گرایی (اومانیسم) به داده‌گرایی (دیتاایسم) است. ما در حال مشاهدهٔ تغییراتی شگرف در هستیِ اطرافمان و در نوع نگرشمان به پدیده‌ها هستیم.

اما با این اوصاف در دانشگاه درس‌هایی را می‌گذرانیم که سیلابسشان در بسیاری از موارد در 20 سال گذشته کوچک‌ترین تغییری نداشته. تعداد یافته‌های علمی با سرعت سرسام‌آوری در حال افزایش است ولی نوع نگرش ما به این یافته‌ها در دهه‌ها (بلکه سده‌های) گذشته تغییر چندانی نداشته. اینترنت به عنوان تسهیل‌گر دیده می‌شود و نه دگرگون‌کنندهٔ همه‌چیز. بی‌سواد قرن 21 کسی نیست که خواندن و نوشتن بلد نیست، بلکه کسی‌ست که نمی‌تواند خود را با پیشرفت‌های فناوری و دانش تطبیق دهد (آداپته کند.)

در قرن 21 کسی ساعت‌ها در کتاب‌خانه دنبال کتاب مرجع یا کتاب استاندارد نمی‌گردد، بلکه پرسش‌های خود را گوگل می‌کند.

پس آیا استفاده از رویکرد «حفظ‌محور» به جای رویکرد «فهم‌محور» دمُده و گاهاً احمقانه نیست؟ گفته می‌شود خبرنگاری از آلبرت اینشتین اندازهٔ بار الکترون را پرسید؛ چیزی که دانش‌آموزان و دانشجویان مجبور به حفظ کردن آن هستند.(1.69e-19) اینشتین در کمال تعجب پاسخ داد: «نمی‌دانم!» خبرنگار در کمال تعجب پرسید که چطور ممکن است کسی که نوبل فیزیک دارد (آن هم برای پدیده‌ای مانند فوتوالکتریک) میزان بار هر الکترون را حفظ نیست؟ اینشتین هم در جواب می‌گوید که چرا باید چیزی را که در ابتدای هر کتاب فیزیکی نوشته شده را حفظ کند؟!

این بحث محدود به حفظ‌کردن فرمول و عدد نیست، بلکه مفاهیم را نیز شامل می‌شود. به این معنا که این که فردی همه‌چیز را بلد باشد، محتمل نیست ولی این که کسی بتواند هر چیزی را یاد بگیرد هم دور از انتظار نیست! شما می‌توانید با استفاده از ویدئو‌های آموزشی موجود در اینترنت و یا متن‌های خیلی خلاصه، کلیتی از مفاهیم مختلف را در پسِ ذهنتان داشته باشید و در صورت نیاز در آن‌ها عمیق شوید، چیزی که در دهه‌های گذشته دور از انتظار بود.

✨ برای مطالعهٔ بیشتر: مهارت‌های Tشکل

پیشرفت‌های فناوری به پیشرفت در ارتباطات بشری نیز منجر شده. شما به آسانی می‌توانید از طریق پلتفرم‌های مختلف (مانند LinkedIn یا Reddit) با خیل عظیمی از متخصصان در ارتباط باشید و با آن‌ها به اشتراک تجربه بپردازید. دانشجویی که در آزمون‌های مجازی تقلب می‌کند هم همین کار را می‌کند.

البته شاید بپرسید که ممکن است کسی که تقلب می‌کند، نمره‌ای بالاتر از کسی که تقلب نمی‌کند بگیرد. بنده به این قضیه واقف‌ام. این حقیقت قرن 21 است، کسی که از ابزار‌های مدرن استفاده نکند عقب خواهد‌ماند.

با این طرز فکر، یک برنامه‌نویس، یک مهندس، یک دانشجو و... باید زمان مشخصی از روز یا هفته را صرفاً به یادگیری بپردازد و دانش خود را به‌روز کند. یک سوال بسیار مهم، آیا اساتید دانششان را مطابق با پیشرفت‌های جدید به‌روز می‌کنند؟

یک رویکرد بهتر

همان‌طور که اشاره شد، ما به هر حال نیاز به یک روشِ ارزشیابی داریم. من یک پیشنهاد بهتر دارم. این پیشنهاد لزوماً برای همهٔ دروس نیست و خود من استفاده از این روش را برای درسی مانند زبان خارجه را منطقی نمی‌بینم.

برای نمونه، درس کنترل اتوماتیک (که از دروس مهم رشته‌های مهندسی مکانیک و برق است) را در نظر بگیرید. در روش سنتی این‌طور است که شما در محتمل‌ترین و استانداردترین حالت یک میان‌ترم و یک پایان‌ترم و احتمالا یک پروژه دارید. بیایید چند تغییر در این سیستم ایجاد کنیم:

شما به جای دادن میان‌ترم و پایان‌ترم، یک آزمون تیک‌هوم (Take Home) دارید. حجمی از سوالات (در حد 10تا) که به مدت یک ماه (یا شاید بیشتر) فرصت دارند. این سوالات مسائل دنیای واقعی و یا مسائل مفهومی هستند که شما با مراجعهٔ صرف به کتابِ مرجع (Reference) به پاسخ آن‌ها نمی‌رسید، ممکن است مجبور شوید تحلیل نرم‌افزاری انجام دهید یا این که در بین مقالات جست‌و‌جو کنید یا حتی ایده‌ای جدید را مطرح کنید. حل این مسائل زمان‌برند و هیچ اجباری بر حل تمام این سوالات نیست. شما به عنوان مثال تنها به هفتاد درصد از پرسش‌ها پاسخ می‌دهید. پرسش‌ها تحلیلی‌اند و باید گزارش حل آن‌ها در موعد مشخص تحویل داده شود.

این سوالات انفرادی نیستند، بلکه می‌توانند گروهی هم باشند و هیچ محدودیتی هم در تعداد اعضای گروه نداریم. بخش عمدهٔ نمرهٔ شما را این پروژه تشکیل می‌دهد ولی ممکن است فردی در گروه نقش سیاهی‌لشگر را ایفا کند یا این که حل این مسائل برون‌سپاری (Outsource) شود. برای جلوگیری از این قضیه یک آزمون شفاهی هم باید باشد. این آزمون چیزی بین 5 الی 15 دقیقه زمان خواهد گرفت و در این آزمون در رابطه با مفاهیم اصلی، دلیل انتخاب روش حل مسئله و... پرسش می‌شود. اگر فردی نتواند به هیچ‌کدام از این پرسش‌ها پاسخ دهد یعنی این که تقلب کرده و تشخیص این ماجرا کار سختی نیست. (این مدل از تقلب حتی مورد قبول من هم نیست!) ممکن است فردی یا گروهی علاقه‌مند به بُعد عملی درس کنترل اتوماتیک باشد. این افراد می‌توانند به جای حل دسته‌ای از سوالات، به انجام پروژهٔ عملی بپردازد.

در این روش خبری از تکلیف و ددلاین نیست. نیازی به کلاس حل تمرین هم نیست و دانشجویان می‌توانند سوالات خود را از طریق سامانه‌هایی مانند Discord یا Telegram با استاد درس یا اساتید حل تمرین در میان بگذارند. این سوالات و پاسخ‌هایشان می‌توانند آرشیو شوند و در ترم‌های آینده هم قابل استفاده باشند.

در این روش، استاد یک رسالت مهم دارد و آن هم انتقال مفاهیم است و نه کپی‌پیست کردن یک جزوه بر روی تخته‌سیاه/وایت‌برد. درسنامه می‌تواند به صورت اینترنتی در دسترس دانشجویان قرار بگیرد. چیزی که از استاد انتظار می‌رود، این است که فلسفهٔ پشت استفاده از یک رابطهٔ خاص، فلسفهٔ پشت یک مفهوم و... را توضیح دهد.

همچنین در این روش، ارزشیابی به نوعی مستمر محسوب می‌شود. دیگر خبری از شب‌امتحانی خواندن نیست و دانشجو در یک پروسهٔ پیوسته به مطالعه و بررسی می‌پردازد. نمی‌توان چنین تکلیفی را شب‌امتحانی جمع کرد و عمق یادگیری در این حالت (البته به ادعای بنده) بالاتر است. این که دانشجو باید در یک مدت زمان محدود به چند سوال پاسخ بدهد چه چیزی را نشان می‌دهد؟

در این روش شما چیزی را حفظ نمی‌کنید و به صورت آزاد به هر داده‌ای که می‌خواهید دسترسی دارید و از مغزتان به عنوان پردازنده (Processor) استفاده می‌کنید و نه به عنوان محل ذخیره‌سازی (Storage).

برای مثال در درس کنترل اتوماتیک، یک دانشجو باید بداند که کنترل کردن یعنی چه؟ چرا از تابع تبدیل لاپلاس برای بررسی رفتار سیستم استفاده می‌شود؟ متغیر s در توابع تبدیل کنترلرها به چه معناست؟ چرا از اعداد مختلط استفاده می‌کنیم؟ این پرسش‌ها از پرسش‌های اساسی و بنیادین درس کنترل خطی‌اند و در فصل‌های ابتدایی کتاب‌های مرجع (مانند اوگاتا) مطرح می‌شوند و در کمال تعجب اکثر دانشجویان، حتی آن‌هایی که نمره‌های بالا می‌گیرند، از پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها عاجزاند و درکی از کنترل ندارند. شما این مسئله را می‌توانید به دروس دیگر هم تعمیم بدهید. آیا واقعاً اولویت سیستمِ آموزشیِ فعلی فهمیدن است؟

اگر شما با این رویکرد پیشنهادی مخالفید، از حالت‌های زیر خارج نیستید:

  • برای فرار از خدمت سربازی یا سایر عوامل مشابه به دانشگاه آمده‌اید. (که درکتان می‌کنم و این مشکلات صرفاً به نظام آموزشی محدود نمی‌شوند.)
  • علاقه‌ای به رشته‌ای که در آن تحصیل می‌کنید ندارید و صرفاً می‌خواهید مدرکی بگیرید و بروید. اگر موقع خواندن پاراگراف‌های بالا از عباراتی نظیر «ولمون کن حاجی» و «کی حوصلهٔ این کارا رو داره؟» و... استفاده کردید در این دسته قرار می‌گیرید.
  • به رویکرد پیشنهادی من انتقاد دارید که در بخش نظرات با دیدهٔ باز منتظر دیدگاهتان هستم.

البته لازم به ذکر است که این رویکرد، همهٔ مشکلاتی که مطرح شد را برطرف نمی‌کند، ولی من این رویکرد را ترجیح می‌دهم به سیستم فشل و پوچ فعلی.

مسئلهٔ «آرمان‌شهرِ دانشگاه»

متنِ پیش رو در انتقاد به آن‌چه که نوشته شد زیاد گفته می‌شود.

دانشگاه نمونه‌ٔ کوچکی از جامعه است. اگر اعضای این جامعهٔ کوچک ولی مهم به تقلب کردن در یک امتحان کوچک عادت کنند، در آینده تقلب‌های دیگر در سایر بخش‌های جامعه برایشان عادی خواهد بود. پس بیاییم با تقلب نکردن گامی مثبت برداریم در جهت اشاعهٔ فرهنگِ قانون‌مداری.

بنده تا جایی با این سخن هم‌دلم، ولی آن را کافی نمی‌دانم. چرا که این متن دانشجو را مقصر می‌داند و نه نظام آموزشی را. سایر پارادوکس‌ها را هم می‌توانید از متون بالایی پیدا کنید.

موردی جالب که در توییتر به آن برخوردم.
موردی جالب که در توییتر به آن برخوردم.

لبّ کلام:

  • تقلب‌کردن از نظر من اخلاقی‌ست. اما اگر اخلاقی هم نباشد، یقیناً عقلانی‌ست و انسان‌ها لزومی در رعایت‌کردن اصول اخلاقی ندارند و برای سیستم‌های نابه‌سامان، در مقیاس ماکروسکوپیک، تقلب عقلانی‌ترین گزینه است.

✨ برای درک بهتر، می‌توانید تکامل اعتماد را بازی کنید.

  • این که نمره در دانشگاه بی‌ارزش و نظام آموزشی پوچ و فشل است، تقصیر دانشجو نیست و نظام آموزشی باید خودش را اصلاح کند. تقلب از نظر من در چنین مواردی حکم نافرمانی مدنی را دارد.
  • در این که نیاز به ملاک و معیاری برای ارزشیابی هست شکی نیست و می‌توان روش‌های بهتری را برای ارزشیابی تدبیر کرد.
  • مهم‌ترین موردی که باید مورد توجه قرار گیرد، پیشرفت‌های حوزهٔ فناوری و نوع نگاه ما به جهان هستی در قرن 21 است. ما در عصر داده زندگی می‌کنیم.
هنرمندانِ «خوب» کپی می‌کنند، هنرمندانِ «عالی» می‌دُزدند. - پابلو پیکاسو

پس تقلب کنید، تقلب کردن شما نه غیراخلاقی‌ست و نه اشتباه. آن‌قدر تقلب کنید تا این سامانه بالاخره خودش را اصلاح کند. پس دانشجویان آزاد جهان، متحد شَ‍... بله؟ از منبر بیام پایین؟ چشم.

ممنون که خوندید.

مایهٔ افتخار.
مایهٔ افتخار.

شکرخواری: خلاصهٔ همهٔ کتاب‌های شادی و موفقیت

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۰ ق.ظ

نه نه صبر کنید! هیچ دروغی در کار نیست! تیتر را درست خوانده‌اید! در این مطلب قرار است خلاصهٔ همهٔ کتاب‌های موفقیت و سبک زندگی را برایتان نقل کنم!

اگر مایل بودید، سایر پست‌های مجموعهٔ شکرخواری را مطالعه بفرمایید.

 


 

قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها، بساط دست‌فروش‌ها و حتی‌ کتاب‌فروشی‌های الکترونیکی پُرند از کتاب‌های موفقیت و شادی؛ در رنگ‌ها و نام‌های مختلف. در و دیوار و حتی تبلیغات تلگرامی و اینستاگرامی این روزها (اگر تبلیغ تحلیل بورس نباشد) پر است از تبلیغ دوره‌های موفقیت و سخنران‌های مختلف. همه سعی دارند شادی و موفقیت را به ما بفروشند، گویی که هر روز نوع تازه‌ای از موفقیت و شادی کشف می‌شود.

بهتر بگوییم، در اجتماع (و نه جامعهٔ) ایران، با موفقیت و شادی همانند آخرین مدل گوشی iPhone (در زمان نگارش این متن، آخرین آیفون 11 Pro است.) برخورد می‌شود؛ به این معنا که پذیرفته شده که همه به آن دست نخواهند یافت، پولی‌ست و صرفاً عده‌ای خاص که «پول‌دار» هستند آن را خواهند داشت. اما آیا واقعاً باید با شادی و موفقیت این‌گونه برخورد شود؟

شاید بهتر باشد قبل این که به این بحث بپردازیم، به محتوای این دوره‌ها بپردازیم. طبیعتاً (به دلیل فروش بیشتر) با این دوره‌ها اینگونه برخورد می‌شود که گویا حرفی جدید برای گفتن دارند، اما جالب است بدانید که همهٔ آن‌ها (به جز آن‌هایی که مبتنی بر خرافات‌اند، مثل کتاب راز) بر پایهٔ عقاید یک فیلسوف یونانی نوشته شده‌اند؛ زنونِ رَواقی (کیتسیونی).

 


 

رواقی‌گری (Stoicism)

در نگارش این متن از کاربرد مباحث فلسفی سنگین خودداری شده تا متن برای همگان قابل فهم باشد.

این که رمز و راز یک زندگی خوب چیست و چگونه باید زندگی کرد، پرسشی بوده که بسیاری از فلاسفه را با خود درگیر کرده (و چیز جدیدی نیست.) یکی از مکتب‌های فلسفی که طرفداران بسیاری داشته و پایه‌ و اساس بسیاری از کتاب‌های سبک‌زندگی نیز هست، رواقی‌گریست. رواقی‌گری توسط زنون رواقی آغاز و توسط سایر فلاسفهٔ رواقی (مانند سیسرون، اپیکتتوس، مارکوس آئورلیوس و...) به نسل‌های بعد منتقل شده. فلسفهٔ رواقی ابزاریست برای کمک به همگان، فارغ از وضعیت مالی و طبقهٔ اجتماعی و وضعیت جسمی. این فلسفه به شما کمک می‌کند تا در مواجهه با تلخی‌های زندگی، آرامشتان را حفظ کنید و تصمیم‌های درست بگیرید.

به دیدگاه ارسطو، آغاز رواقی‌گری این مفهوم است که هدف همهٔ ما رسیدن به «خوبی» است. رواقیون نام مخصوصی برای این خوبی دارند، یودایمونیا (eudaimonia). می‌توان یودایمونیا را واژه‌ای که به مفاهیمی چون خوش‌بختی، شادی، خوبی، رضایت خاطر، موفقیت و... اشاره دارد، در نظر گرفت.

رواقی‌گری شاخ و برگ‌های فراوانی دارد و نمی‌توان آن را در یک متن خلاصه نمود، به همین علت به گوشه‌هایی از این فلسفه اشاره می‌کنیم. در انتهای این متن، منابعی برای افراد علاقه‌مند به مطالعهٔ بیشتر قرار داده‌خواهد‌شد.

فقر و بدبختی را تمرین کنید.

سنکا، که ثروت فروانی داشت به ما توصیه می‌کند که همهٔ ما باید روز‌های مشخصی از ماه را به تمرینِ فقر بپردازیم؛ غذای کمی بخوریم، بدترین لباس‌هایمان را بپوشیم، از راحتیِ تخت‌خوابمان جدا شویم و رو در رو در برابر «خواستن (منظور: ولع)» قرار بگیریم. او می‌گوید: «در آخر از خود خواهید پرسید این همان چیزی بود که از آن وحشت داشتم؟»

دقت کنید مقصود سنکا این نیست که دربارهٔ فقر «فکر کنیم»، بلکه می‌خواهد آن را «تجربه کنیم». آسایش و راحتی بدترین نوع برده‌داریست؛ چرا که شما همیشه نگرانید که یک واقعه یا شخص آن را از شما خواهد گرفت.

فراموش نکنید: همه چیز فانی‌ست

اسکندر کبیر و رانندهٔ قاطرش هر در مُردند و این اتفاق برای هردویشان افتاد! - مارکوس آئورلیوس

اگر همه‌چیز فانیست پس چه چیزی اهمیت دارد؟ زمان حال! خوب بودن، خوب زیستن و کار درست را انجام دادن چیزیست که اهمیت دارد؛ حداقل برای رواقیون.

فراموش نکنید که یک روز باید بمیرید! (Memento mori)

مرگ به همه ما لبخند می زند، اما تمام آن کاری که انسان می‌تواند انجام دهد، پاسخ دادن آن با لبخندی است. - مارکوس آئورلیوس

یک روز به پایان می‌رسیم، پس چه بهتر که کارهایمان را به تعویق نیندازیم و هر روزه در تک‌تک لحظاتمان به خاطر داشته باشیم که روزی خواهیم مرد. پذیرش این قضیه در تصمیم‌گیری‌ها به شما کمک خواهد کرد.

مرگ خودت را تصور کن و فکر کن که زندگی‌ات را به تمامی زندگی کرده‌ای و مرده‌ای. حال، آن فصل‌ها را که زندگی نکرده‌ای به یاد بیاور و زندگی‌ا‌ت را به کمال زندگی کن. - مارکوس آئورلیوس

«آیا کنترلی روی اوضاع دارم؟»

اپیکتتوس معتقد است که کار اصلی بشر، این است که مسائلی که بر آن‌ها کنترل دارد و مسائلی که کنترلی بر آن‌ها ندارد را از هم جدا کند. در واقع چیزهایی که می‌توانیم تغییرشان دهیم و چیزهایی که نمی‌توانیم تغییرشان دهیم را از هم تفکیک کنیم. اگر پروازمان تاخیر داشت، داد زدن ما بر سر بلیط فروش تاثیری بر اوضاع نخواهد داشت. شما با خواهش و تمنا «قد بلند» و یا «متولد کشور کانادا» نخواهید شد!

دید منفی را تمرین کنید

تصور کنید که چیزهایی که امروز دارید را از دست داده‌اید، این به شما کمک خواهد کرد تا برای پسرفت‌های زندگی (که برای همهٔ ما وجود خواهند داشت) آماده شوید.

 

رواقی‌گری برای جهان واقعی، ایده‌آل است. رواقیون صادقانه و اغلب به صورت خود‌انتقادی (Self-critically) دربارهٔ این که چه تجربه کرده‌اند و چطور می‌توان به شخصی بهتر تبدیل شد حرف می‌زنند. توجه داشته باشید که رواقی‌گری دربارهٔ پرسشِ «چرا و چگونه وجود داریم؟» و سایر پرسش‌های بنیادی فلسفی بحث نمی‌کند، بلکه روشی «درست» برای زندگی بشر ترسیم می‌کند. در این آئین، شرط رسیدن به یودایمونیا (یا همان خوش‌بختی و رضایت خاطر و شادی و...) «حرکت در مسیر طبیعت» است؛ و طبیعت بشر چیزی نیست جز تفکر نقادانه و به چالش کشیدن از طریق اندیشه.


چیزی که تا اینجای کار خواندید، خلاصه‌ای بود از (تقریباً) همهٔ کتاب‌های سبک زندگی، موفقیت و... . اما ما در بطن جامعه و در گفتاروردهای روزمرهٔ‌مان چیزی از رواقی‌گری و یا سایر مکتب‌های فکری (مانند فایده‌گرایی، اپیکوریسم و...) نمی‌شنویم و در عوض گفتاورد‌های این مکتب‌های فکری را در کتاب‌هایی (عمدتاً زرد) می‌بینیم. مطالعه در باب فلسفهٔ زندگی تقریباً جایی در نظام آموزشی ما (و بسیاری از کشور‌های دیگر، حتی کشور‌های مدرن و صنعتی) ندارد.

انسانیت با فلسفه غریبه شده و مطالعه جای خود را به رسانه داده. این‌روزها دیگر کسی سراغ فلسفه نمی‌رود و از شواهد پیداست که حاکمیت‌ها هم مشکلی با این قضیه ندارند. کسی که دنبال پرسشِ بنیادینِ «چرا؟» نمی‌رود، کسی که به وجود داشتن خود شک نمی‌کند، کسی که به وجود خدا و الهیات شک نمی‌کند و کسی که به سایر پرسش‌های بنیادین فکر نمی‌کند، علاقه‌ای به مطالعهٔ علم، دین، دموکراسی و... هم نخواهد داشت. این فرد همیشه منفعل بوده و به‌خاطر نبود دانش، ذهن خود را با محتوای سطحی پر خواهد کرد و موقع مباحثه، به جای ادا کردن استدلال‌های منطقی، مشتی مغلطه و سفسطه تفت داده و بر عناد خود پافشاری خواهد کرد. این فرد هیچ‌گاه برتری اندیشه را زندگی خود احساس نخواهد کرد و همیشه دنبال راهی میانبر خواهد بود، چیزی مثل «کتاب موفقیت». شما هم اکنون دلیل پرفروش بودن کتاب‌های این‌چنینی را درک می‌کنید.


منابع زیر برای مطالعه‌ٔ بیشتر دربارهٔ مکتب رواقی‌گری توصیه می‌گردند:

  • کتاب فلسفه‌ای برای زندگی: رواقی زیستن در دنیای امروز، اثر ویلیام اروین، نشر گمان
  • وبسایت dailystoic.com
  • کتاب وزنِ چیزها، اثر جیمز کازز، نشر بان
  • ۲ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۰

گلاب به رویتان، از بس که گذر دقیقه‌ها، ساعت‌ها و روزها کسل کننده و مبهم شده‌اند که فکر آدمی عین شیطونک‌های دوران خودش کودکی از اینور به آنور می‌روند. هر ثانیه فکری جدید،‌ دغدغه‌ای جدید، استرسی جدید و تکرار مکررات و تکرار و تکرار و تکرار. کتاب پشت کتاب، مقاله پشت مقاله و انگار نه انگار؛ کناف ابهام این روزهایمان پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌شوند و برایمان چاره‌ای نگذاشته‌اند که «چه «شکری» بخوریم؟». پس در این متن می‌خواهم به زبان ساده کمی «شکر‌خواری» بکنم و نظرات شما عزیزان را در باره‌ی افکارم بدانم. پس قبل خواندن این مطالب، عنایت داشته باشید که همه‌ی این نوشته صرفا نظرات شخصی بنده بوده و با کلی فکر و مطالعه و تحقیق و مشورت به این‌ها رسیدم و دوست دارم نظرات شما را نیز بدانم.

استارتاپ تعریف مشخصی ندارد، در حالت کلی به هر کسب و کاری که قطعیتی در موفقیتش وجود ندارد، استارتاپ گفته می‌شود. استارتاپ تنها محدود به حوزه‌ی فناوری اطلاعات نیست و می‌تواند نمود‌های دیگر نیز داشته باشد. تنها چیزی که تمامی استارتاپ‌ها در آن مشترک هستند، این است که به احتمال 99٪ شکست خواهند خورد. اما در رابطه با ایران چه؟ آیا این آمار برای ایران نیز صادق‌اند؟

من تجربه‌ی چندانی در حیات استارتاپی ایران ندارم و هیچ‌گاه نتوانستم ایده‌های خود را تجاری کنم. در طول این مسیر، دوستان و تیم‌های بسیاری را نیز دیدم که چنین سودایی در سر داشتند و آن‌ها هم راه به جایی نبردند. حتماً خود شما هم تا کنون کلی کتاب در رابطه با موفقیت و برنامه‌ریزی و بیزنس‌پلن و بوم مدل کسب و کار و... از برایان تریسی، دارن هاردی و ... خوانده‌اید و سعی کرده‌اید دانسته‌هایتان را در زیست‌بوم فناوری ایران پیاده‌سازی کنید؛ اما نتوانسته‌اید. چیزی هست که جلوی شما را گرفته و نمی‌گذارد.

به نظر من برای موفقیت هر استارتاپ یا کسب‌ و کار در ایران، باید چهار پیش‌شرط رعایت شده‌باشد. سه تای اول نیاز چندانی به توضیح ندارند ولی مورد چهارم ... بگذارید به وقتش راجع‌به آن توضیح می‌دهم...

1) ایده

برخلاف گفته‌های رایج در ادبیات توییتری ما، ایده چندان هم چیز بی‌ارزشی نیست. ایده‌ی خوب چیزیست که شما را از رقبای بالقوه و بالفعلتان متمایز می‌کند. اما آیا ایده همه چیز است؟ واضح است که خیر. کیک‌استارتر و سایت‌های مشابهش پر‌اند از ایده‌های فوق‌العاده‌ای که شکست می‌خورند و ایده‌های نسبتاً ضعیفی که سرمایه جذب می‌کنند. این که ایده چند درصد در موفقیت یک استارتاپ نقش دارد چیزی نیست که بتوان با اما و اگر و آمار و احتمال اندازه‌اش گرفت ولی چیزی که مشخص است این است که اهمیتش به آن اندازه‌ای که فکر می‌کنیم زیاد نیست...

2) یک تیم خوب

تیم خوب به معنای تیم با تعداد نفرات زیاد نیست، بلکه تیمی‌ست که در آن وظایف به خوبی تفکیک شده‌اند و در آن تیم، اعضا می‌توانند با یکدیگر «ارتباط برقرار کنند.» تیم مثل خانواده نیست، شما نمی‌توانید پدرتان را اخراج کنید! در تیم (علاوه بر روابط حسنه‌ی اعضا) باید جدیت نیز حاکم باشد. (و دقیقاً همین جاست که من فلسفه‌ی حضور Play Station در شرکت‌های نوپا را درک نمی‌کنم.) هر عضو یک تیم استارتاپی قبول کرده‌است که کار‌هایی که باید انجام دهد محدود به وظایفش نیست و باید فراتر از محدوده‌ی مشخص‌ شده‌اش گام بردارد؛ چرا که در این صورت هیچ تفاوتی بین یک استارتاپ و یک شرکت دولتی نیست! استارتاپ (همانطور که در تعریفش اشاره شد) قطعیتی در موفقیتش وجود ندارد، پس باید بازدهش بالاتر از یک شرکت دولتی باشد.

تیم مهم‌ترین فاکتوریست که شتاب‌دهنده‌ها و سرمایه‌گذاران خطرپذیر (VC) به آن اهمیت می‌دهند. ولی آیا یک تیم خوب و ایده‌ی خوب برای موفقیت کافیست؟

3) امکانات و زیرساخت

امکانات و زیرساخت خلاصه‌ایست از سرمایه‌ی اولیه، امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری و... شما هیچ‌گاه از نقطه‌ی صفر کسب‌و‌کار خودتان را آغاز نمی‌کنید؛ شما (چه مدیر تیم باشید و چه صرفاً عضو تیم) قبول کرده‌اید که قرار است از «دارایی‌های» خودتان مصرف کنید، چه مالی،‌ چه روانی و... (دانسته‌های شما نیز نوعی دارایی هستند.) اما نکته‌ای هست که باید بدانید، شما با دارایی صفر نمی‌توانید شروع کنید. جایی خوانده بودم که رئیس ابرآروان گفته که قبل از رسیدن به موفقیت و جذب سرمایه به مدت سه ماه نان خشک می‌خوردند و کد می‌زدند.

4) ... [چیزی که نام مشخصی ندارد... البته تا حالا...]

مورد چهارم اسم مشخصی ندارد، ولی لبّ کلامش این است که قبول کنید که در یک کشور دموکراتیک زندگی نمی‌کنید. بگذارید با یک مثال پیش برویم؛ موقعی که اسنپ و تپ‌سی وارد بازار شدند، نگرانی‌ای که وجود داشت، رسیدگی و نظارت بر رانندگان بود. رانندگان تاکسی‌های شهری از صافی تست‌های مختلفی هم‌چون سلامت جسمی و روانی و... عبور می‌کنند ولی رانندگان اسنپ و تپ‌سی چنین صافی‌هایی ندارند هیچ، شما در خیابان‌های اطراف شهرتان جوانانی را می‌بینید که یک تکه مقوا در دست گرفته‌اند که رویش نوشته «ثبت‌نام راننده اسنپ». هنوز هم که هنوز است، از رانندگان این سرویس‌دهندگان هیچ آزمونی گرفته نمی‌شود. چنین چیزی چطور ممکن است؟

چندی پیش در هفته نامه‌ی شنبه (که در رابطه با استارتاپ‌ها است.) خواندم که با مدیر عامل تپ‌سی در این رابطه صحبت می‌کرد. فرد مذکور عین جمله را گفت: «رانندگان اسنپ، تپ‌سی و سرویس‌های مشابه واقعاً راننده تاکسی نیستند، بلکه صرفاً راننده‌هایی هستند که مسافران را از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر جابجا می‌کنند.» ...

گویی که تاکسی خطی‌های خط ولیعصر، ونک علاوه بر جابجاکردن مسافران از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر، اختلالات پوزیرترونی هسته‌ی اتم را می‌کاوند! بحثی که وجود دارد این است که نمایندگان مجلس نیز با این حرف قانع شده‌اند! شما چه فکری می‌کنید؟

چیزی که عیان است، این است که این میان یک اتفاقاتی خارج از عرف آن‌چه که در سه مورد اول ذکر شد رخ داده‌است. آن اتفاق چیست؟ آن اتفاق این است که شما در یک کشور دموکراتیک با شفافیت و قوای سه‌گانه‌ی تفکیک شده زندگی نمی‌کنید.

چندی پیش سایت Anetwork (که از اولین استارتاپ‌های موفق حوزه‌ی تبلیغات در ایران است) فیلتر شد. هنگامی که وبسایتی فیلتر می‌شود، پروسه‌ی رسیدگی به شکایت آن وبسایت زمانی بین 90 روز تا 6 ماه یا شاید هم بیشتر طول می‌کشد، اما اتفاقی که افتاد این است که Anetwork پس از تنها 3 روز رفع فیلتر شد. چنین چیزی چطور ممکن است؟

فرض کنید شمایی که استارتاپ زده‌اید، سایتتان فیلتر شد؛ چه خاکی بر سرتان خواهید ریخت؟ آیا با مقام‌ها و مسئولان بالادستی ارتباط و یا حتی لابی دارید؟ ببینید شمایی که در ایران به فعالیت استارتاپی می‌پردازید، باید قبول کنید که دائم از طرف دولت و بازیچه‌هایش تحت فشار خواهید بود و تنها خبرهای خوبی که خواهید شنید، اخبار مربوط به موفقیت همان استارتاپ‌هایی‌ست که با نفوذ دولتی و رانت و یا جذب سرمایه از ارگان‌های نظامیِ خصوصی‌ساز (!) رشد می‌کنند؛ تا شاید شما هم امیدی برای موفقیت داشته باشید ولی ذهی خیال باطل...

من و شما شاید نتوانیم معضل دموکراسی را در ایران حل کنیم، ولی حداقل می‌توانیم گامی کوچک در این راستا برداریم. بیایید با درک صورت مسئله شروع کنیم، شما برای مورد چهارم چه نامی انتخاب می‌کنید؟!

  • ۱ نظر
  • ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۷

 

گلاب به رویتان، از بس که گذر دقیقه‌ها، ساعت‌ها و روزها کسل کننده و مبهم شده‌اند که فکر آدمی عین شیطونک‌های دوران خودش کودکی از اینور به آنور می‌روند. هر ثانیه فکری جدید،‌ دغدغه‌ای جدید، استرسی جدید و تکرار مکررات و تکرار و تکرار و تکرار. کتاب پشت کتاب، مقاله پشت مقاله و انگار نه انگار؛ کناف ابهام این روزهایمان پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌شوند و برایمان چاره‌ای نگذاشته‌اند که «چه «شکری» بخوریم؟». پس در این متن می‌خواهم به زبان ساده کمی «شکر‌خواری» بکنم و نظرات شما عزیزان را در باره‌ی افکارم بدانم. پس قبل خواندن این مطالب، عنایت داشته باشید که همه‌ی این نوشته صرفا نظرات شخصی بنده بوده و با کلی فکر و مطالعه و تحقیق و مشورت به این‌ها رسیدم و دوست دارم نظرات شما را نیز بدانم.


می‌خواهم در این متن به این پرسش پاسخ دهم (یا شکرخواری کنم) که چرا افکار مردم ما با همدیگر جور نیست؟ چرا از جنوب شهر به بالای شهر افکار همه‌ی مردم در یک سیر ثابت تغییر می‌کند؟ می‌دانید که چه را می‌گویم؟ چرا افرادی که در کافی‌شاپ‌ها می‌بینیم شبیه همدیگر هستند (یا می‌شوند)؟ افراد مذهبی هم همین‌طور، چرا افراد کافی‌شاپی و مسجدی به هم شبیه نیستند و مهم‌تر از آن، چرا این دو طیف با هم نمی‌سازند؟ چه چیزی در ما هست که ما را دسته دسته کرده؟

اگر به گذشته‌های نه چندان دور (زمان قبل رضاخان،شاه یا هر چی...) نگاه کنیم، می‌بینیم که یک‌دستی مردم ما بیشتر بود. فردی که مسجد نمی‌رفت تقریبا نداشتیم. مدرسه‌های به سبک غربی هم نبود و مکتب‌خانه‌ها محل یادگیری تحصیل‌ (البته اگر بتوان اسمش را تحصیل گذاشت) بود. بعد رضاخان (،شاه یا اصلا هرچی که شما میگی...) و مدرنیته و پهلوی و کافه نادری و مدرسه‌های سبک فرانسوی و تئاتر شهر و تلویزیون و قمرالملوک وزیری و و بانو هایده و گوگوش و ویگن، چه شد که ما دسته‌دسته شدیم؟ چیزی که عیان است، این است که پول، ملاک این دسته‌دسته شدن نبود، چرا که ما از هر طیف پول‌دار و فقیر تا دلتان بخواهد داریم! اصلا یک پرسش مهم‌تر، چرا این ماجرا بعد انقلاب، برخلاف انتظار، تشدید شد؟ ما که بعد انقلاب (به آن صورت) گوگوش و ... نداشتیم و سکسیْ لیدیِ رسانه‌ی ما گیتی خامنه بود، رادیو که دائم نوحه و وصیّت‌نامه‌ی شهدا بود. مهران مدیری هم برای برنامه‌ای مانند «ساعت خوش» به مدت 4 سال ممنوع‌الکار می‌شد. آقا به راستی ما را چه شد؟

گذر تدریجی ایرانیان از مکتب‌گرایی به نسبی‌گرایی

(شکرخواری‌های بنده از این نقطه آغاز می‌شوند.) از نظر این جانب، ما پس از ورود رسانه و مدرنیته و گوگوش به ایران، همواره در حال گذری تدریجی بوده‌ایم. حتی اگر خود‌آگاه ما نسبت به این قضیه غافل باشد، در ناخودآگاهمان تغییرات بسیاری کرده‌ایم. حتی افرادی هم که خودشان را مذهبی می‌خوانند، همواره در این سیر بوده‌اند و افراد کافی‌شاپ‌نشین امروزی (که همان مسجدی‌های دیروز بوده‌اند) با شتاب بیشتری این مسیر را طی کرده‌اند. بیایید قبل از ورود به مطلب، کمی مقدمه بچینیم.

مکتب‌گرایی: سنت‌ها، آئین‌ها، مذاهب و فرهنگ‌ها در رسته‌ی مکتب قرار می‌گیرند. اساس مکتب‌گرایی یعنی این‌که فلان چیز خوب است و فلان چیز بد، از قبل به ما دیکته شود و ملاک تصمیم‌گیری همین باشد.

نسبی‌گرایی: این سبکْ نگاه کردن به زندگی (بر خلاف مکتب‌گرایی) هیچ فیلتر قطعی‌ای بر تشخیص خوب از بد وجود ندارد و همه‌چیز «نسبی‌» است. نسبی‌گرایی از ارکان آزادی‌های لیبرال است.

البته توجه داشته باشید که این تعاریف (برای جلوگیری از سنگینی مطلب) بسیار سطحی بیان شدند و ده ساعت برای بیان اهمیت این مطالب کافی نیست، چه برسد به این متن پنج دقیقه‌ای.

چیزی که میخواهم به آن اشاره کنم ارتباط زیادی به این مطالب دارد. از نظر من اختلاف‌ها و تفاوت‌های این روزهای ما، ریشه در اختلاف سرعت در این گذر دارد. به نظر من ما در یک سیر تاریخی از مکتب‌گرایی به نسبی‌گرایی هستیم. این که ما سنن و رسومات گذشته را (که دلیل منطقی برای آن‌ها نداریم) را حذف می‌کنیم، بسیار اتفاق میمون و مبارکیست. توجه داشته باشید که در این متن، رسم و رسومات در رسته‌ی دیگری نسبت به هویت ملی و ملی‌گرایی و چیزهایی از این دست در نظر گرفته می‌شود.

اما اتفاقی (که به نظر این حقیر) بد است، آن است که نمی‌دانیم چه چیزی را جایگزین چه چیزی می‌کنیم؛ به عبارت بهتر نمی‌دانیم که چه چیزی را به زندگی خود وارد می‌کنیم، تنها چیزی که می‌دانیم این است که داریم یک مشت چیز دِمُده را از زندگی روزمره خود حذف می‌کنیم، همین. نبود مطالعه، ناتوانی در برقرارکردن دیالوگ، همت مسئولین و کلی مانع دیگر نیز همانند نمکیست بر این زخم.

اینجاست که می‌بینی این اختلافات فرهنگی ریشه در چه چیزهایی دارد. درست همین‌جاست که رفتارها و باورهای غیرعادی مردم توجیه می‌شوند. درست همین‌جاست که روزه‌گیرانِ عرق‌خوار، سینه‌زنان دخترباز، روشن‌فکران دینی و... معنا می‌یابند. چرا که دیگر ما مرز مشخصی بین خوب و بد نداریم و همه چیز نسبیست؛ همه‌چیز. سلیقه معیار است و نه منطق و مطالعه. مرزهایی هم که در گذشته داشته‌ایم به مرور زمان در حال کمرنگ شدن و حذف شدنند. به مرور زمان و در فرایندی تدریجی. همه‌ی ما در این سیر قرار گرفته‌ایم، فقط سرعت‌هایمان با هم یکی نیست، همین.

این را که آخر این قصه به کجا می‌رسیم کسی نمی‌داند. ولی چیزی که مشخص است، این است که ما هنوز در درک صورت مسئله مشکل داریم. البته شاید هم من اشتباه می‌کنم و مسئله‌ای نیست. نمی‌دانم...


احساس می‌کنم تا همینجا کافی باشد. ببخشید اگر شکر زیادی خوردم، چون پژوهش جدی در این باره نداشته‌ام و مدرکی در این زمینه ندارم. ولی شما هم مرحمت کنید و حداقل این مورد را که دغدغه‌ی این چنینی دارم را به فال نیک بگیرید.

شما چه فکر می‌کنید؟ با کمال میل مشتاق شنیدن نظرات شما عزیزان هستم.

از وقتی که گذاشتید سپاس‌گزارم.

یک نمونه‌ی رادیکال
  • ۱ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۳۲