بهراد خادم حقیقیان هستم. اگر میخواستم برای خودم بنویسم، استفاده از نرمافزاری مثل notepad برای این کار کافی بود، نیازی به اینترنت و اینها هم نبود، قضاوتی هم نبود ولی اثری هم نبود. برای اثرگذاری مینویسم...
اطلاعات بیشتر در بخشِ "کمی دربارهٔ من".
درضمن خوشحال میشوم که از این جعبهٔ پایینی هم استفاده کنید.
من این اواخر کمی دچار کشمکش عاطفی بودم؛ کمی که چه عرض کنم، خیلی درگیر کشمکشهای عاطفی بودم. و جالب آنجاست که این کشمکشها با فرد خاصی نبود، با خودم بود. ماجرا هم این بود که بین یک دوراهی بودم. شایان شلیله در این پست به زیبایی این کشمکش مرا ترسیم میکند. آدمها سه دستهاند. دستهی اول کسانی هستند که خود را وقف کاری که انجام میدهند میکنند و به احتمال خیلی قوی در کارشان موفق میشوند. دستهی دوم کسانی هستند که (به قول معروف) شل میگیرند و لذت زندگی را میبرند. دستهی سوم کسانی هستند که بین این دو بلاتکلیفاند! این دسته هم در زندگی هم در کار شکست میخورند. بیست تا سی سالگی دورهی عجیبی برای زندگیِ ما انسانها (نخسوزن ما ایرانیها) است. جایی که بین کشمکشهای عاطفی و کار و زندگی قرار میگیریم. چگونه میتوان بین این دو انتخاب کرد؟ از طرفی چگونه میتوان جزو دستهی سوم نشد؟
تصمیم اولیهی من بر این بود که کار را انتخاب کنم و بیخیال روابط عاطفی شوم. ولی دریافت کامنتی عجیب مرا به فکر واداشت. از آنجایی که این نظر به صورت خصوصی برایم ارسال شده بود، گمان میکنم که نویسنده علاقهای به فاش شدن نامش ندارد. نظر با این متن آغاز میشد:
من 10 سال آینده تو هستم. دقیقا به همین تلخی که نوشتی...
و در ادامه از موفقیتهای شخصی و شغلی و مشکلاتی که به خاطر این تصمیم دچارشان شده بود نوشته بود. لپ کلام این بود که وقف صددرصدی خود به کار شاید به موفقیت شغلی برسد، ولی در بلند مدت آرامش را از تو خواهد گرفت.
در موقعیت عجیبی بودم! اوجِ کشمکشهای درونی. پس تصمیم گرفتم که تصمیم بگیرم و با شما به اشتراک بگذارم. (طبیعتا برای گرفتن بازخورد.)
تصمیمها و نتیجهگیریهای بهراد
اولین و مهمترین اولویت من در زندگی شاد زیستن و لذت بردن از زندگیست. شاد بودن ارثی نیست، بلکه با تکرار و تمرین به دست میآید. تمرینِ قدردانِ زیباییها بودن. (صد البته که زیبایی چیزی نسبیست.)
آدمی که تنها شاد نیست، در رابطهاش با دیگران هم شاد نخواهد بود. رابطه بهانهای برای شاد بودن نیست.
احساسات و افکار خودم را بروز دهم. اگر چیزی مرا اذیت میکند، به دیگران بگویم. اگر کسی زیباست، زیباییاش را به او گوشزد کنم. اگر کسی در نظرم جالب است به او بگویم. اگر از کسی خوشم آمد به او بگویم. شنیدن یک «نه» چندان هم اتفاق بدی نیست، خجالت هم ندارد.
اولویت اول خودم، خودم هستم.
نباید به دنبال عشق دوید. عشق چیزیست که باید اتفاق بیفتد و نمیتوان به زور عشق ایجاد کرد. Ted Mosbey نباش. اولویت اول من، اهداف من و آیندهی من است.
باید یاد بگیرم که زودتر به دیگران اعتماد کنم، ولی حواسم جمع باشد که به دیگران این اجازه را ندهم که بتوانند به من ضربه بزنند. شلوغ شدن اطرافم به معنی داشتن دوستان بیشتر نیست، بلکه به معنی ارتباطات بیشتر است. باید این عادت زشت که در نگاه اول به دیگران اخم میکنم را کنار بگذارم. گرمتر و صمیمیتر باشم و لبخند بزنم.
این که دیگران را به راحتی از زندگیام حذف میکنم اصلا رفتار مناسبی نیست. سعی میکنم از این به بعد این کار را نکنم.
شاید بهتر باشد که مثل عالمه من هم شروع کنم به روزمرهنویسی. شاید هم بهتر باشد که با دوستانم یک پادکست راه بیندازیم. شاید هم باید گرافیک را ادامه دهم. در کل باید یک هابی جالب برای خودم جور کنم.
داشتن یک رابطه نه خوب است نه بد، نه مفید است نه مضر. ولی «سیبزمینی» بودن بد است. حداقل این فکریست که تا الآن دارم. شاید بعدها تغییر کند...
خوشحالم که این دغدغهها را نوشتم. گرفتن بازخوردهای پست قبل خیلی به تصمیمگیریهایم کمک کرد و قدردان کسانی هستم که تجربیات خودشان را با من در میان گذاشتند. من هم وظیفهی خود دانستم که با شما در میان بگذارم.
در ترجمهی این متن از واژهی «ناامنی روانی» برای لفظ "Insecurities" استفاده شده است.
کسی میان ما نیست که ناامنی روانی نداشته باشد، صرفاً بعضیها بهتر از دیگران با این ناامنیها کنار آمدهاند. ما نگران این هستیم که دیگران چه دیدی نسبت به ما دارند، آیا به اندازهی کافی زیبا و خوشلباس هستیم، آیا کاری را که نباید انجام بدهیم را انجام میدهیم، نگرانیم که مبادا شکست بخوریم و «به اندازهی کافی» خوب نباشیم. و شبکههای اجتماعی با فرهنگ مبتنی بر لایک و ریتوییت و ریپلای که ما را به تایید دیگران محتاج میکنند و کاری میکنند تا صرفاً پُزِ غذاها، سفرها و بدنهایمان را به یکدیگر بدهیم؛ اما شما همهی اینها را میدانید...
پرسش اصلی اینجاست: چگونه بر این احساس ناامنی روانی غلبه کنیم؟ چگونه با خودمان به صلح برسیم و به آرامش و اعتماد به نفس دست پیدا کنیم؟
پاسخ این پرسش ساده نیست ولی به یک چیز برای شروع کردن نیاز دارد: تمایلی درونی برای رو در رو شدن با آنچه که نمیخواهیم با آنها روبرو شویم. این یعنی جرعهای شجاعت.
جُربزهاش را دارید؟ پس شروع کنیم...
چالشها
چه چیزی جلوی راه ما را در برطرف کردن این ناامنیها گرفته است؟ موانعی هستند که راه را بر ما میبندند و زخمهای کهنهای هستند که هیچگاه التیام نیافتهاند. بعضی از موانعی که در برابر ما ایستادهاند:
1- نقدها و نکوهشهای گذشته: اگر پدر، مادر یا سایر بستگانمان در گذشته ما را در دوران رشد مورد نکوهش قرار داده باشند یا مورد زورگویی واقع شده باشیم، به احتمال قوی آن را در درونمان تثبیت کردهایم. این نقدها و زورگوییها خود نیز ریشه در ناامنیهای گذشتهی خود افراد دارند؛ بدین معنا که کسی که زورگویی میکند، خود (به احتمال زیاد) زمانی مورد زورگویی قرار گرفته...
2- تصویر منفی از خود: وقتی دیگران شروع به عیبجویی از شما میکنند، پس از سالها نکوهش، شما خودتان شروع به انتقاد از خودتان میکنید و این نقدها، با همراهی مقایسهی دائمی خودتان با دیگران به شما تلقین میکنند که شما آنقدرها هم خوب نیستید و تصور خودتان از خودتان تیره و تار میشود. شما ممکن است (بنا به تعاریف مورد قبول در جامعه) زیبا و زرنگ باشید ولی اگر خودتان این قضیه را قبول نداشته باشید، حس خواهید کرد که زشت و خنگ هستید.
3- نیاز به تایید دیگران: ما عاشق تایید شدن توسط اطرافیانمان هستیم! [با تایید دیگران] احساس زیبایی و ارزشمندی میکنیم. اما مشکل اینجاست که ما برای حفظ این تصویر [زیبا و ارزشمند] باز به تایید دیگران نیاز خواهیم داشت. و از همه بدتر از این که مورد تایید دیگران قرار نگیریم، میترسیم، چرا که این تصویر ذهنی را به ویرانه تبدیل میکند. ما به مرور زمان در چرخهی دائمی «دنبال تایید دیگران بودن» و «ترس از مورد تایید قرار نگرفتن»، گیر میکنیم.
4- نبود اعتماد: ما در طول زمان یاد میگیریم تا نگذاریم دیگران ما را همراهی کنند، ما را بپذیرند و به آنها اعتماد کنیم. ما این را در طول زمان با رد کردن دیگران یا ترک کردن دیگران یاد میگیریم.
5- جریانهای رسانهای و شبکهها و رسانههای اجتماعی: ما خودمان را با سلبریتیها و اشخاص جذاب (هات!) اینستاگرام و سایر رسانهها، فیلمها و سریالها و مجلات مقایسه میکنیم. این تصاویر و کلیپها میخواهند چیزی را به ما بفروشند اما نه به کمک روشهای سنتی، بلکه با «ناامن» کردن خودتان نسبت به خودتان و ایجاد احساس نیاز دروغین.
6- کنار نیامدن با خودمان: در پایان، حاصل این میشود که ما خودمان از خودمان بدمان میآید. ما از این که چاق، پر از جوش و لک و... هستیم متنفریم. شگفتانگیز است، چرا افرادی هم که شما فکر میکنید زیبا و خوشاندام هستند هم چنین فکری میکنند. ما همچنین با چیزهایی از درونمان را هم کنار نمیآییم؛ چیزهایی که دائم به ما میگویند که بیتفاوت، بینظم، ترسو و یا تنبل هستیم. ما با ناامنیهای درونیمان کنار نمیآییم.
چالشهای بسیاری در مواجهه با ناامنیها وجود دارند و به همین علت است که به جرعهای شجاعت نیاز داریم و کنار آمدن با آنها کار سادهای نیست. اما راهی وجود دارد...
مسیر کنار آمدن با ناامنیهای درونی
اینجا سری نهفته است، موانع در واقع راه را به ما نشان میدهند. یا به عبارت بهتر، چالشها همان مسیر مبارزه هستند. ما میتوانیم این چالشها را بپذیریم و با آنها کنار بیاییم. به همین منظور، در آغاز ما باید آگاهی نسبت به ناامنیها را در خودمان تقویت کنیم؛ این که کِی احساس ناامنی میکنیم و کی این احساس در ما تشدید میشود. ما میتوانیم از این نشانهها به عنوان نشانگرِ «ذهنْ آگاهی (mindfulness)» استفاده کنیم. به این شکل که موقعی که ترس یا بیاعتمادی به سراغ ما میآید، بگوییم که: «هی! اینجا یه چیز خوب هست که میتونی روش کار کنی!»
و مرز موفقیت ما هم همین است، این که بدانیم ناامنیهای ما در واقع موقعیتهایی هستند برای انجام دادن کار مفید و توسعهی توانمندیهای شخصی. پس برای شروع، حواستان را جمع کنید و بفهمید که در چه مواقعی توسط ناامنیهای روانی کنترل میشوید. سپس کارهای زیر را انجام دهید:
1- گذشته را ببخشید: بدانید که ناامنیهای شما توسط برخورد یک نفر یا نکوهش و سرکوفت یک بزرگتر از شما شکلگرفته یا خیر و سپس آنها را ببخشید. بدانید که رفتار آنها از ناامنیهای درونی آنها نشأت گرفته و آنها هم مثل شما قربانی هستند. آنها کامل نیستند ولی هیچکس کامل نیست. آنها اشتباه کردهاند و شما این قضیه را درک میکنید. و آنها را میبخشید چرا که نگهداشتن این کینهها و خشمها کمکی به شما نخواهد کرد. پس قدم به قدم گذشتهی خود را رها کنید. گذشتهها گذشته...
2- تمامِ خود را بپذیرید: خودتان را ارزیابی کنید. به بخشهایی از خودتان که دوستشان ندارید دقت کنید. به این بخشها نگاه کنید و ببینید که آیا میتوانید به آنها عشق بورزید یا خیر. به آنها به چشم یک دوست نگاه کنید. خودتان را بپذیرید، نقصهای شما، شما را میسازند و آنها هم مثل شما خارقالعادهاند...
3- خودتان را تایید کنید: اگر زمانی حس کردید که به تایید، توجه، لایک یا ریتوییت دیگران نیاز دارید، دست نگهدارید و به جای آن خودتان خودتان را تایید کنید. قدرت تایید کردن را از دیگران گرفته و به خودتان اختصاص دهید. شما به تایید دیگران نیازی ندارید. این به معنی گوشهنشینی و انزوا و دوری از عشق و دوستی نیست، بلکه به این معناست که باید در ابتدا خودتان خودتان را دوست داشته باشید.خودتان را بپذیرید و به خودتان عشق بورزید.
4- مقایسهها را قبول نکنید: مقایسهی خودتان با این که دیگران چه ظاهری دارند، چه کار میکنند و یا این که کجاها میروند و چه تفریحاتی دارند، به هیچ عنوان سودمند نیست و بلکه برعکس به شما آسیب میرساند. به جای مقایسه کردن، خودتان را به چشم «سیب» و آنها را به عنوان «پرتقال» ببینید! با شادیِ آنها شاد باشید و موفقیتشان را تبریک بگویید. مسیری که آنها طی میکنند با مسیر شما تفاوت دارد، آنها میتوانند شاد و موفق باشند و شما هم میتوانید، ولی در مسیر خودتان.
5- به لحظه اعتماد کردن را تمرین کنید: حین همهی این کارها، به خودتان اعتماد داشته باشید و بدانید که حالتان خوب خواهد بود. یاد بگیرید تا به لحظه اعتماد کنید. این اعتماد به مرور زمان ایجاد خواهد شد، آن هم زمانی که خودتان به خودتان بگویید که «آره، الآن توی این لحظه حال من خوبه و خوب خواهد بود.» و خواهید دید که این اعتمادها نتیجه خواهند داد.
راه همین است. شما حال میدانید که چه چیزهایی شما را آزار میدهد و چگونه میتوانید با آنها مقابله کنید.