بهراد ایکس

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

بهراد ایکس

بهراد هستم. اینجا جاییه که دل‌نوشته‌ها و چیزهای شخصیم رو می‌نویسم. نوشته‌های جدی‌ترم رو توی پادکستم با عنوان «رادیو می‌» می‌تونید گوش بدید.

اطلاعات بیشتر در بخشِ "کمی دربارهٔ من".

درضمن خوشحال می‌شم که از این جعبه‌ٔ پایینی هم استفاده کنید.

آخرین نظرات

روز های خیلی خوب، روز های خیلی بد

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ
با مورد عجیبی رو به رو شدم. روز های خیلی خوب و پر از خوش شانسی و روز هایی که سرشار از بدشانسی اند. برای درک راحت تر، مثال میزنم.
آن اوایل که در تهران تازه وارد بودم، روزی بود که خواب مانده بودم. دیدم به کلاس 7:30 صبح نمی رسم، ولش کردم و از ساعت 9 رفتم. در کمال تعجب دیدم که کلاس 7:30 صبح تشکیل نشده. غذای سلف جوجه کباب است (که انصافن لذت بسیاری دارد). بعد در کلاس حل تمرین (یا به قول جماعتِ گشاد TA) مثالی را حل میکنی که کل کلاس در کف آن بوده اند؛ وای چه غرور لذت بخشی است بعد این اتفاق!
بعد هم موقع برگشتن میبینی ایستگاه بی آر تیِ ونک جماعتی بسیار، نالان و درمانده منتظر اتوبوس اند. وارد صف میشوم و درست 10 ثانیه بعد یک بی آر تی خالی درست پشت سر بی آر تی روبرویی وارد میشود، درست جلوی من. دومین نفر سوار بی آر تی میشوم و در صندلی جلوی در می نشینم (اتفاقی که در تهران برای کمتر کسی می افتد!) انبوه جماعت ناگهان میچرخند و وارد بی آر تی میشوند. بعد که به خوابگاه می رسم، شام قرمه سبزی است (که انصافن این هم خیلی خوشمزه است).
ظوریست که قبل خواب تعجب میکنی که چرا و چگونه اینهمه اتفاق خوب در یک روز ممکن است برای من بیفتد؟ چرا انقدر خوش شانسم...
اما از آن طرف روز هایی هم هستند که درست برعکس. 6 صبح با هزار زور و زحمت بیدار میشوم و با سختی بسیار به خود را به کلاس میرسانم و میبینم که استاد تشریف فرما نشده اند! غذای سلف استانبولیست (برنجی که به شدت بوی عجیبی میدهد و هر از چند گاهی چند تکه سیب زمینی و گوشت هم درونش پیدا میکنی.). موقع پایین آمدن از پله ها پایت سُر میخورد و کفشت پاره میشود. یکهو میبینی همه با تو سرد شده اند. همه ی افرادی که در روز های معمولی با آن ها خوش و بِش میکنی و با آن ها میخندی و آن ها هم با تو میخندند، ناگهان با تو سرد میشوند و به زور جواب سلامت را میدهند و بی تفاوت از کنارت رَد میشوند. شاخص آلودگی هوا هم 168 است، یعنی بسیار ناسالم.
همه ی تلاشت این است که خودت را به نزدیک ترین تخت خواب ممکن برسانی و بخوابی و تعجب میکنی از این که چطور ممکن است این همه اتفاق بد در یک روز برای تو اتفاق بیفتد!
و اینگونه ادامه پیدا میکند...
برخی روز ها خیلی خوبند، به طوری که احساس میکنی فرشته ی شانس فقط هوای تو را دارد! و برخی روز ها خیلی بدند، به طوری که حس میکنی زمین و زمان در تلاشند تا تو هر چه بدبختی در دنیا هست را تجربه کنی... روز های معمولی ، که هم اتفاق خوب و هم اتفاق بد در آن ها زیاد می افتد هم هستند. به اطرافیانم هم که نگاه میکنم آنها هم همین حس را دارند! مثلن همین امروز. هم من و هم اتاقی هایم هم اتفاق خوب زیادی را تجربه کردیم هم اتفاق های بد بسیاری را. روز هایی هم بوده که من و اکثر دوستانم روز بدی را داشته ایم. در مورد روز های خوب اطلاعی ندارم ولی احتمال میدهم آن هم اینگونه باشد.
نمیدانم ... چیز عجیبیست ... شاید طلسم تهران است، شاید هم من متوهم شده ام. نمیدانم...
شما چه؟ شما هم همچین احساسی را داشته و یا دارید؟!؟
  • ۹۶/۰۱/۲۰

نظرات (۷)

خب فکر می کنم یه اتفاق طیعی باشه ! شاید هم با باور به این حس، یه روزی که " اتفاقی " بد یا خوب شروع میشه، باعث میشه همونطور ادامه پیدا کنه ! و مسببش هم، تویی و باورت ...
پاسخ:
ینی منظورتون اینه که خودم به خودم تلقین میکنم که بعضی روز ها خوبن و بعضی روز ها بد؟
ینی اگه من به باوری برسم که هر روز میتونه خوب باشه، هر روز برای من خوب میشه؟ یه چیزی تو مایه های قانون جذب و کتابِ "راز" ؟

نع.همچین حسی نداشتم
پاسخ:
روز های شما چه شکلی ان؟ زیبا و خیلی خوب؟ خسته کننده و مزخرف؟ چجورین؟
  • دختر نقره ای
  • امان از این روز های خوب و بد!
    زندگی بر اساس این خوب و بد میچرخه اصلا!
    پاسخ:
    شما هم این مدل روز ها رو تجربه میکنید؟ مثلن روز هایی که خیلی خوب باشن و روز هایی که خیلی بد باشن؛ مثل اون مدلی که توی پست توضیح دادم...
    به جز تهران هم اینگونه ست برای من
    طلسم زندگی ست شاید
    یا مثلا قانون زندگی
    ی جمله معروفی هم با این مضمون وجود داره
    زندگی دوروزه روزی برای تو ، و روزی علیه تو
    پاسخ:
    شاید، شاید، شاید ...
    خیلی خوب وعالی.با مشکلاتی که لازمه ی زندگیه و همین مشکلات باعث قشنگ جلوه دادن خوبیهای زندگی میشه.
    تو رروزای بد تحمل میکنم وامید دارم
    از روزای خوب لذت میبرم وشکر میکنم:))
    پاسخ:
    پس در واقع اعتقاد دارید به این که بعضی روز ها خیلی خوب و بعضی روز ها خیلی بدند.
    پس چرا میگید همچین حسی نداشتین؟ :| =))


    قانون جذب ُ کتاب راز ُ اینا که خیلی پرته !
    من دارم از دیدگاه حرف می زنم و از درون ُ تفکر آدم ! قانون جذب از انرژی ُ این چرت ُ پرتا حرف میزنه ...
    من میگم همه چی بستگی به نگاه آدم داره و به افکارشُ خلقیاتش ُ این چیزا ... و این چیزا باور رُ میسازن ! و زندگی برات زیبا میشه یا زشت ... یا یه روز مثلاً :)
    پاسخ:
    منظور من از خوب بودن روز این نیست که الکی خودمونو گول بزنیم. مثلن میگم هستن کسایی که توی موقعیت های بدی که توی پست گفتم قرار میگیرن، بازم خداشونو شکر میکنن و میگن میتونست بد تر از اینم بشه و سر همین ماجرا ادعای خوشبختی دارند. منظورم این چیز های الکی نیست ...
    منظورم اینه که واقعن اتفاق های خوب برای ما بیفته، به دور از دیدگاه ها و خلقیات ما...

    (در ضمن من هنوز هم فرقی بین اون چیزی که شما گفتید و قانون جذب نمیبینم، قانون جذب هم همونا رو میگه خب...)
    چونکه به خودم تلقین نمیکنم امروز بده !
    من فکر نمیکنم که چطور شد که امروز همه ی اتفاقای بد افاد!:)
    پاسخ:
    عجب ... دنبال علت اتفاقای خوب و بد هم نمیگردین؟ مثلن روز هایی که فلان کار رو انجام میدم روز های خوبی میشن و برعکس؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.