بهراد ایکس

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

بهراد ایکس

بهراد هستم. اینجا جاییه که دل‌نوشته‌ها و چیزهای شخصیم رو می‌نویسم. نوشته‌های جدی‌ترم رو توی پادکستم با عنوان «رادیو می‌» می‌تونید گوش بدید.

اطلاعات بیشتر در بخشِ "کمی دربارهٔ من".

درضمن خوشحال می‌شم که از این جعبه‌ٔ پایینی هم استفاده کنید.

آخرین نظرات

نیایشِ کرونا: ما را چه شد؟ [اسفند 98]

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۰۰ ب.ظ
 
دقیقاً از کجا شروع شد؟

 

پرده‌ٔ اول

تصمیم گرفته‌ایم که دانشگاه نرویم. معاونت دانشجویی حقِ دادنِ چنین دستوری را ندارد ولی به زبان بی‌زبانی به ما (که شورای صنفی دانشگاه بودیم) گفت که هر کاری می‌توانید بکنید تا جلوی آمدن بچه‌ها را بگیرید. نهایت کاری که می‌توانستیم انجام دهیم پخش کردن وُیس در تلگرام بود. تا حد خوبی هم جلوی بچه‌ها را گرفتیم ولی کماکان افرادی بودند که هشدارها را جدی نمی‌گرفتند. در خبرگزاری‌های داخلی خیلی عادی با این قضیه برخورد می‌شد اما در توییتر و خبرگزاری‌های خارجی چیزی غیر از این بود.
در خوابگاه تهران‌پارس (دانش 1) یک مورد مشکوک به کرونا (که هفته‌ٔ گذشته قم بود و علایم آنفولانزا را داشت) دیده‌شده بود. هم وی و هم‌اتاقی‌هایش به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شده بودند. جمعیت خوابگاه در عرض یک ساعت و نیم نصف شد. خوابگاه ما در خیابان مطهری بود و نگرانی چندانی نداشتیم، چون در واحد ما قمی‌ای وجود نداشت! خبر رسیده بود که ایستگاه متروی شوش را به علت وجود مورد مشکوک به کرونا بسته‌اند.
شب را به هزار زور و زحمت و رویا خوابیدیم.

 

پردهٔ دوم

طبق عادت 7:30 صبح بیدار شدم. هوا تمیز به نظر می‌آمد، خنک و دل‌نشین هم بود، حداقل برای منی که سرمای تبریز را تجربه کرده‌ام دل‌نشین بود. لباس‌هایم را تن کردم. دستکش‌های بافتنی مشکی‌ام را هم دستم کردم، شاید که جلوی شیوع را بگیرد؛ منطقاً پوشیدن یک جفت دستکش معجزهٔ خاصی نمی‌کند ولی در این شرایط عادت به تفکر منطقی نداریم. راه افتادم سمت داروخانه‌ها.
از عمد از دورترین داروخانه‌ای که می‌شناختم شروع به پرس‌و‌جو کردم. دلیل این کار دیدن مردم و واکنششان در شرایط بحرانی بود. وارد داروخانه‌ای در نزدیکی ایستگاه متروی شهید بهشتی شدم. مردم صف بسته بودند برای گفتن ماسک و ضدعفونی‌کننده پایهٔ الکل.
« - ماسک فیلتر‌دار نداریم، ضدعفونی‌کننده هم از این ژلی‌هاش موجوده...»
مردِ صاحب داروخانه با بهت خاصی در حال سفارش ماسک و سایر اقلام بهداشتی بود. معمولاً در این شرایط تصور عامه این است که داروخانه‌ها گران‌فروشی می‌کنند، در صورتی که این‌گونه نیست. عرضه‌کننده‌ها (=دلالان) قیمت کالا‌ها را گران‌تر می‌کنند.
چند روز پیش یک تافت (اسپری تثبیت‌کننده حالت مو) بیول از همین داروخانه خریداری کردم و هزینه‌اش شده بود 15 هزار تومان. همان روز همان تافت را 20 هزار تومان قیمت کردم! تافت چه گیری به کرونا دارد؟!
فاصله‌ی بین خیابان بهشتی تا مطهری پر از مطب و داروخانه است. در مسیر بازگشتم به تک تک داروخانه‌ها سر می‌زدم اما نه برای احتکار، بلکه برای دیدنِ مردم. صف‌های طولانی و چهره‌های نگران. حتی در آبان 98 نیز مردم چنین نبودند...
بالاخره توانستم در یکی از کوچه پس‌کوچه‌های خیابان سرافراز (مابین بهشتی و مطهری) یک داروخانه پیدا کنم که خلوت بود و ماسک فیلتردار و ضدعفونی‌کننده داشت. به ناچار خریدم. ضدعفونی‌کننده را که نگاه کردم، دیدم که تاریخ مصرف دارد ولی قیمتش را با الکل پاک کرده‌اند. حرفی نزدم. برای یک ماسک فیلتردار و یک اسپری ضدعفونی‌کننده دست 38500 تومان پول دادم. شاید دو یا سه برابر قیمت عادی‌اش...
 

پردهٔ سوم

حوالی عصر بود، از دیروز اطلاع‌رسانی شده بود که اقلام بهداشتی و ماسک در خوابگاه‌ها عرضه خواهد شد. به محض شنیدن صدای کامیونِ شام، آمدم پایین. ناهارهای سلف دانشگاه مانده بود روی دستشان، به عنوان شام به ما دادند. خبری هم از اقلام بهداشتی نبود. دو بسته‌ٔ 12 تایی ماسک فیلتردار با یک بسته قرص ویتامین ث (برای یک خوابگاه 300 نفره)، نهایت چیزی بود که به خوابگاه‌ها داده بودند.
هم واحدی‌هایم یک یک به شهرهایشان بازمی‌گشتند اما من چندان هم نگران نبودم. نمی‌دانم، شاید فاجعه در آن حد برای من عمق نداشت. رسانه‌های داخلی خیلی عادی با این قضیه برخورد می‌کردند، اما دیدن کلیپ‌ها و خبر‌های مختلف از چین و سایر کشورها فضای دیگری را در ذهن ما ایجاد می‌کرد.
به تدریج خبرهای نگران‌کننده در باره‌ٔ رشت و قم و چند شهر دیگر منتشر می‌شد. ما بیشتر نگران تهران بودیم. می‌دانستیم که مبتلایان در بیمارستان‌های لاله و فیروزگر و مسیح دانشوری نگهداری می‌شوند. خبرهایی که از پرستاران و انترن‌های این بیمارستان‌ها درز پیدا می‌کرد، استرس ما را افزایش می‌داد...
کلاس‌ها تا آخر هفته تعطیل شد. وزارت بهداشتی که ادعا می‌کرد همه‌چیز تحت کنترل است، دانشگاه‌ها را تعطیل کرد.

 

پردهٔ چهارم

صبح شد. خبر کشته‌شده‌ها به مرور به ما می‌رسد. در سوپرمارکت که بودم، مردی عطسه کرد، زن دیگری که در حال خرید بود هر چه در دست داشت را روی میز گذاشت و از مغازه به سرعت خارج شد!
«حاجی شنیدی چی شده؟ یکی از آشناهای دوستم تو بیمارستان بقیه‌الله کار می‌کنه. می‌گفت که توی چند هفته گذشته چندصد نفر با علایم کرونا اومدن بیمارستان و همشونو رد کردن، گفتن که آنفولانزا دارید و چیزیتون نیست. الآن جواب آزمایش کرونای دکترا و پرستارا دونه دونه مثبت در می‌آد! [می‌خندیم] حاجی فک کنم ناموسن داریم به @# می‌ریم!» - مکالمهٔ من و هم‌اتاقی‌ام.
اوضاع وخیم‌تر از مخیلات ما به نظر می‌رسید. همه‌ٔ ما بلیط بازگشت به شهرهایمان را گرفتیم. چند ساعت بعد خبری رسید که دستور آمده‌ تمام خوابگاه‌های سطح شهر تهران تخلیه شوند. من برای 11 شب در ترمینال بیهقی بلیط داشتم.
خبر عجیبی رسید، تست کرونای 5 نفر در خوابگاه‌ دکتری‌های دانشگاه علم و صنعت و 3 نه نفر در خوابگاه دانشگاه تربیت مدرس مثبت شده. تست کرونای شهردار منطقه 13 هم مثبت بوده. حتی تست کرونای رئیس دانشگاه علوم پزشکی قم که گفته بود «دلیلی برای نگرانی دربارهٔ کرونا نیست» هم مثبت شده بود.
خانواده‌ها تماس می‌گرفتند. دوستان غیرخوابگاهیمان خودشان در خانه حبس کرده بودند. و ما رفته رفته نگران‌تر می‌شدیم. نکند ما هم کرونا داریم؟
می‌گویند که ویروس کرونا 9 تا 25 روز دوره‌ٔ پنهان دارد. یعنی در این مدت ویروس هیچ علایمی از خود نشان نمی‌دهد ولی از فردی به فرد دیگر انتقال می‌یابد. ما به هر حال قبل این حوادث در شهر تردد داشتیم. از مترو و بی‌آر‌تی و تاکسی استفاده می‌کردیم، بدون ماسک و دستکش. نکند ویروس در بدن ما باشد؟
این بیماری برای افرادی در سنین من کشنده نیست، (هرچند که یکی از کشته‌شدگان نوجوانی 15 ساله بود) اما بیشتر جان افراد مسن‌تر را به خطر می‌اندازد. پدر و مادرم چه؟ پدربزرگ و مادربزرگم چه؟
شب به سمت ترمینال می‌روم. مردم بهت زده و نگران. شایعاتی که تا چند دقیقه پیش در تلگرام و توییتر می‌دیدم، حال از زبان مردم می‌شنوم. خودم را با موزیک غرق می‌کنم. به زور و زحمت می‌خوابم.
 

پردهٔ آخر

صبح با تاکسی از ترمینال به سمت خانه می‌روم. رانندهٔ تاکسی مرد خوش صحبتی بود. در پراید رنگِ بژاش چند کلامی هم‌صحبت شدیم. می‌گفت که خدا به دادمان برسد، ولی اگر غضب خدا بر ما نازل شده دیگر راه چاره‌ای نیست و کاری نمی‌توانیم بکنیم. خوش به حالش، او هنوز فرق بین علم و ایدئولوژی را درک نکرده، در توهماتش به آرامش رسیده. می‌گفت که در سطح شهر دستکش و ماسک و ضدعفونی‌کننده پیدا نمی‌شود. تعجبی نکردم.
به خانه می‌رسم. بدون دست دادن و روبوسی به سمت اتاقم می‌روم. حتی صبحانه هم نمی‌خورم. دائم دست‌هایم را می‌شویم و ضدعفونی‌اش می‌کنم. خودم را در اتاق حبس کرده‌ام. اگر من ناقل ویروس باشم چه؟
به ناچار می‌شینم و به دروغ‌هایی که به ما گفته شد (یا حقایقی که گفته نشد) فکر می‌کنم. رفتار حاکمیت در برابر ویروس (آن هم در بحبوحهٔ انتخابات نمایشی) مرا به یاد کتاب نیایش چرنوبیل (اثر الکسیویچ) می‌اندازد. مردمی که ناخواسته در برابر هیولایی قرار گرفتند که کوچک‌ترین درکی از آن نداشتند. و جانیانی که بر ما حکومت می‌کنند.
سعی می‌کنم خودم را با نوشتن خالی کنم و به این قضیه فکر نکنم که نکند من هم ناقل ویروس باشم...
نکند ایران به چرنوبیلی دیگر تبدیل شود؟...
 

  • ایران پس از چین، بیشترین تعداد کشته‌ها را بر اثر ویروس کرونا دارد. تا ساعت 12:30 روز دوشنبه 5 اسفند، تنها 50 کشته در شهر قم داریم. در استان‌های شمالی (مخصوصا گیلان) و استان‌های اراک، کرمان و چند استان دیگر هم کشته داشته‌ایم.
  • شایعاتی مبتنی بر ورود این ویروس، از طریق کارگران چینی راه‌آهن قم به گوش می‌رسد. همچنین تمامی پرواز‌های چین به تهران بدون قرنطینهٔ مسافرین ادامه دارد...
  • رهبر ایران علت حضور کم مردم ایران در انتخابات مجلس را تبلیغ ناگهانی ویروس کرونا اعلام کرد. (هرچند منابعی که اعداد و ارقام شرکت در انتخابات را لو داده بودند، اعدادی کمتر از اعداد وزارت کشور را برای مشارکت مردم نشان می‌داد.) همچنین کلیپ‌هایی از پرکردن صندوق‌های رأی دست به دست می‌چرخد.
  • آخوندی با نام تبریزیان، که چندی پیش طب اسلامی را بر طب غربی (؟!) ارجح دانسته بود، توصیه کرد که مردم برای پیشگیری از کرونا، نماز جماعت بخوانند و پنبهٔ آغشته به روغن بنفشه را در مقعد خود فرو کنند.
  • چین توانسته با قرنطینه‌ی چند شهر بزرگش و اقدامات امنیتی شدید (مانند کنترل عبور و مرور شهروندان با استفاده از کد و...) نرخ رشد قربانیان این ویروس را تثبیت کند، اما ایران از هرگونه اقدامی برای قرنطینه کردن قم سر باز می‌زند. محسن هاشمی رئیس شورای شهر تهران گفته که اگر آمار مبتلایان افزایش پیدا کند، مجبور به قرنطینهٔ پایتخت خواهیم بود.
  • ۹۸/۱۲/۰۵

ویروس

کرونا

نظرات (۱)

من که گرفتم
خیلی چیز ترسناکی نبود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.