بهراد ایکس

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

نوشته‌های یک انسان کنجکاو

بهراد ایکس

بهراد هستم. اینجا جاییه که دل‌نوشته‌ها و چیزهای شخصیم رو می‌نویسم. نوشته‌های جدی‌ترم رو توی پادکستم با عنوان «رادیو می‌» می‌تونید گوش بدید.

اطلاعات بیشتر در بخشِ "کمی دربارهٔ من".

درضمن خوشحال می‌شم که از این جعبه‌ٔ پایینی هم استفاده کنید.

آخرین نظرات

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

کارنامه 95

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

با سلام. بدون حاشیه و مقدمه چینی، سال 95 برای خیلی ها سال بسیار مزخرفی بود. چهره های زیادی توی سال 95 زا بین ما رفتن و باعث شدن که شاهد فضای غمگینی باشیم. عمده افرادی که دور و برم میدیدم هم همین حسو داشتن. هیشکی از ته دلش خوشحال نبود. سال 95 برای خیلیا یه سال متوسط بود. آیا برای من هم همینطور بود؟ نمیدونم!

اگه بخوام بر اساس از اتفاقایی که امسال برام اتفاق افتاد تصمیم بگیرم، نه میتونم بگم امسال برای من سال فوق العاده ای بود نه میتونم بگم امسال برای من خیلی مزخرف بود. اتفاقایی که امسال برای من افتادن، عبارت اند از:

 تموم شدن کنکور ...

اگه کنکورنامه های منو دنبال کرده باشید، مطمئنن میدونید که من از سال سوم دبیرستان شروع به خرخونی کردم. کاری که از نظر خودم اشتباه بوده و وقتی بهش فکر میکنم ناراحت میشم. کنکور ما 24 تیر برگزار شد و رفت پی کارش. روز کنکور یکی از مزخرف ترین روز های زندگیم بود. فرض کن کلی کتاب و دفتر رو جویده باشی ولی نتونی حتی به اندازه ی نصف تواناییت تست بزنی. یادمه وقتی کنکور رو تموم کردم فقط میخواستم برگردم خونه و بخوابم. ولی وقتی کنکور تموم شد و یا این حقیقت تلخ کنار اومدم، 95% استرس زندگیم حذف شد. اون 5% هم چیزای جزئی بودن که توی زندگی همه هست. کشیدن یه نفس راحت، بی دغدغه خوابیدن و بیدار شدن و خوابیدن! شاید باوتون نشه ولی این که هر موقع که دلت بخواد دراز بکشی رو تختت و بخوابی چه لذتی داره یادم رفته بود! بعد کنکور که نتایج اولیه کنکور رو اعلام کردن، ناراحت بودم. ولی این دفعه خیلی زودتر باهاش کنار اومدم. یادمه موقع انتخاب رشته هم خیلی خیالم از انتخابام تخت بود (چون همشون مهندسی مکانیک بودن!) ولی یه باز یه غمی رو توی وجودم احساسش میکردم... نمیتونستم اتفاقی که روز کنکور برام افتاد رو فراموشش کنم.

ورود به دانشگاه و شروع زندگی جدید

بعد اعلام نتایج نهایی کنکور، من مهندسی مکانیک دانشگاه خواجه نصیر الدین طوسی ( و نه توسی) قبول شدم. باز هم اولش ناراحت بودم چون که فکر میکردم اگه روز کنکور گند نمیزدم شاید الآن توی دانشگاه تهران یا امیرکبیر بودم. شنیده ها هم حاکی از این بود که دانشگاه خواجه نصیر جای مزخرفیه! اما بعد گذشته یکی دو هفته نگرشم به کل زندگی عوض شد!

شاید باورتون نشه، خوشحال بودم که روز کنکور گند زدم! (بدون هیچگونه شوخی یا اغراقی این حرف رو میزنم.) بین همه ی دوستایی که میشناسم 90%شون از رشته و دانشگاهی که انتخاب کرده بودن شکایت میکردن ولی فقط من بودم که خوشحال بودم! جو دانشگاه، امکاناتی که در اختیارم قرار گرفت، دوستای جدیدی که پیدا کردم و کلی اتفاق دیگه باعث شد که امید و شادی توی زندگیم بیشتر بشه.

خیلی حس عجیبی بود... این که حس کنی بالاخره زندگی داره باهات میسازه ... همه ی این اتفاقات زمینه ی یه درس بزرگ توی زندگیم شد...

مشخص کردن هدف برای زندگی

من تا قبل ورود به دانشگاه، تنهای هدفی که داشتم رشته بود. ولی بعد دانشگاه (که فهمیدم همه چیز فقط درس نیست) تصمیم گرفتم اهداف بزرگتری برای خودم در نظر بگیرم. این که باید چیا رو یاد بگیرم، سراغ کدوم حرفه ها برم، توی کدوم زمینه ها فعالیت داوطلبانه داشته باشم و... توی 1 ماهی که رفتم دانشگاه انتخاب کردم. البته به مرور زمان که دانسته هام بیشتر میشد اهدافم رو اصلاح میکردم و هنوزم که هنوزه هی توشون تغییر ایجاد میکنم.


کلام آخر ...

یادمه وقتی پست خداحافظی تا کنکور (اگر بار گران بودیم، رفتیم...!) رو مینوشتم، حس میکردم خیلی تغییر کردم، حدودن یازده ماه بعدش که کنکور تموم شد و پست تولد دوباره رو نوشتم، بازم حس میکردم خیلی تغییر کردم و آدم سابق نیستم. الآن که دارم این پست رو مینویسم بازم همین حس رو دارم.حس میکنم که بهراد 6 ماه پیش با بهراد الآن هیچ شباهتی نداره!

فک کنم زندگی همینه، باید هی تغییر کرد و تغییر کرد.

من چیز زیادی از زندگی نفهمیدم، مطمئنم خیلیا هم همینطورن! ولی دو تا درسی که زندگی بهم داده اینان:

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

سخت میگیرد جهان بر مردمان سختگیر!

امیدوارم امسال هم (هم من هم شما) تغییر کنیم ... تغییر کنیم و تغییر کنیم.

سال نو پیشاپیش مبارک

فعلن!

  • ۴ نظر
  • ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۰۰

قالب جدید

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ

با سلام و خسته نباشید خدمت همه ی شما دوستان. قالب جدید رونمایی شد. این قالب ادیت شده ی قالب "رقابت" از قالب های آماده ی بیان هست و فونتش هم فونت "وزیر" ساخته ی صابر راستی کردارِ عزیز هستش.

یکی از چیزایی که به وبلاگ اضافه کردم لینک پروفایل اسپاتیفایمه! میتونید پلی لیست هایی که اونا رو فالو کردم یا خودم ساختم رو بشنوید و امیدوارم ازشون لذت ببرید.

خلاصه این که نظری، انتقادی پیشنهادی چیزی دارید بگید. ممنون !

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۰۰

عرضِ ادب

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ

با سلام و خسته نباشید خدمت همه ی شما دوستان. امیدوارم روزهای خوبی رو داشته باشید. این پست کاملن الکیه و توش یکم احوال پرسی میکنم و ...

الآن که این پست رو مینویسم توی تبریز هستم با هوای مرغوب (بر خلاف تهران) و جای شما خالی خلاصه. بعد یه مدت توی تهران بودن، آبی آسمونی یادم رفته بود تا این که برگشم تبریز. راستی توی سفرای عیدتون حتمن یه سر بیاین تبریز، خوشحال میشیم ببینیمتون!

راستی فک نکنین توی این مدت نمیخواستم بنویسما، میخواستم ولی حسش نیود. موضوعاتی رو که میخواستم بنویسم رو یادداشت کردم ایشالا یه روز همشونو مینویسم.

توی چند هفته ی گذشته به این نتیجه رسیدم که دارم وقت خودمو با گیم بازی کردن و فیلم دیدنِ بیش از حد اندازه تلف میکنم. میخوام از الآن خودمو آماده کنم تا بجای این اتلاف وقت و زندگی حیوانی (!) یکم کار کنم. هم رزومه میشه برام، هم سرم گرم میشه، و هم اینکه پول در میارم. به قول مرحوم جوکر: "وِن یو آر گوود ات سامثینگ، نِوِر دو ایت فور فری" که ترجمش میشه: "Vaghti tu ye kari khubi, hichvaght uno moft anjam nade" !

راستی، شاید برای سال جدید، یه قالب جدید برای وبلاگ بزنم. قالب فعلی با این که خیلی تازَست ولی زیادی سادست. حس میکنم قالب فعلی مناسب نیست. شایدم اشتباه میکنم، نمیدونم ...

برای سال جدید میخوام یه سری تغییرات اساسی توی زندگیم بدم. گرچه آدمی که سال پیش (همین مواقع) بودم هیچ شباهتی به امروزم نداره، ولی تغییر چیز خوبیه، میخوام بازم تغییر کنم؛ امیدوارم تغییراتم مثبت باشه ...

شاید توی پست بعدی در مورد سال 95 و اینکه برام چجوری بود براتون حرف بزنم؛ اینکه اتفاقای خوبش و بدش چی بودن. (البته چیزی که الآن واضحه اینه که بهترین اتفاق سال 95 تموم شدنشه ...)

همینطور که گفتم این پست کاملن الکی بود و صرفن برای اعلانِ زنده بودن اینجانب نوشته شده. پس سرتون رو درد نیازم ... مواظب خودتون باشید.

خدافِظ.


پ.ن1: چن شب پیش یکی از بچه ها "این آهنگ" از ابی رو توی تلگرام برام فرستاد. هنوزم وقتی میشنوم میخندم، امیدوارم شما هم بخندید.( گرچه من شخصن توصیه میکنم به "این آهنگ" گوش بدید.)

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۰

پیشنهاد :: فیلم Fury

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ

روایتی از تانک سواران آمریکایی و استرالیایی در پایان جنگ جهانی در خاک آلمان. تصویری بدون رتوش و دستکاری از واقعیت جنگ و باور های انسانی.

داستان در خاک آلمان روایت میشه، درست در اواخر جنگ جهانی دوم که هیتلر هر کسی رو که میتونست مسلح میکرد و به جنگ میفرستاد، حتی بچه ها رو. توی داستان تانک Fury با فرماندهی "دان واردَدی" (با بازی برد پیت) تیراندازشو از دست داده و آخرین تانک بازمونده از جوخه سوم ارتش آمریکاست. این تانک با 4 تانک دیگه به سمت شهر های آلمان حرکت میکنن تا نازی هارو بکشن. "نورمن" ، تایپیستی که بخاطر تصمیم فرماندهش مجبور میشه بیاد به عنوان تیرانداز تانک فعالیت کنه...

کاراکتر پردازی فوق العاده و داستان فوق العاده احساسی مخاطب رو تا آخر فیلم پشت میز میخکوب میکنه! دیگه زبون من از توضیح بیشتر در مورد این فیلم قاصره! بهتره خودتون این شاهکار رو ببینید.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۰۰