کولهپشتی نود و نه
سال هزار و سیصد و نود و هشت. سالِ زجر. سالِ درد. سالِ عن. کلام در برابر وقاحت این سالِ شوم کم میآورد. آنچه که دیدیم، آنچه که چشیدیم و زخمهایی که میهمانِ ضیافتِ نمکدانِ «دروغ» بودند. سالی که با سیل شروع شد و با کرونا به اتمام رسید. سالی که قدرِ یک قرن من و شما را پیر کرد. سالی که سالِ مرگ بود؛ مرگ با موشک، مرگ با دروغ، مرگِ با خفگی، مرگ با ماشینِ آبپاش، مرگ با دیدن لبخند وقیحانِ داخل تلویزیون. همه چیز بوی مرگ میدهد، الکلِ ضدعفونیکننده بوی مرگ میدهد، کلر داخل وایتکس [که ابزار ضدعفونی کارگران شهرداریست] بوی مرگ میدهد، حتی گمان میکنم اشکهایم نیز بوی مرگ میدهند. همه چیز بوی مرگ میدهد...
این که در چنین شرایطی «کولهپشتی» بنویسم، به نظرم نوعی خودخواهیست. ولی چه میتوان گفت، من کمی خودخواهم.
این کولهپشتیِ من برای سال آینده است.
بحثهای عاطفی
سر سال 98، بزرگترین مانع تمرکز من بحثهای عاطفی بود. امان از این دل و امان از این عاشقشدنها. با این که هیچوقت جرئت اعتراف به عاشق شدن را نداشته (و فکر میکنم هنوز هم ندارم) ولی فکر میکنم دردهایی که تحمل و چیزهایی که تجربه کردم، فراتر از سن خودم بود. گرفتن تصمیمات عقلانی و منطقی در شرایطی که قلبت با نوای قلب کَس دیگری هماهنگ است کار سختیست، ولی خوشحالم که توانستم تصمیمات درست (از نظر خودم) را بگیرم؛ هرچند که به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد. حس میکنم این تجارب نیاز بودند تا در آینده از گرفت تصمیمات اشتباه در امان باشم. امیدوارم که تصمیماتی که گرفتهام درست و منطقی بوده باشند و در آینده پشیمان نشوم. ولی از یک چیز مطمئنم، آن هم این که خانم پ. اشتباه میکرد، من ربات نیستم...
رجوع کنید به پست «شاید که روزهای آرامتر...»
غلبه بر فلج فکری (Overthinking)
دستهبندی کردن آدمها کار درستی نیست، چرا که دستهبندی کردن انسانها (در هر فرم و تحت هر شرایطی) به «تبعیض» خواهد انجامید. ولی ناچاریم که قبول کنیم انسانها به دو دسته تقسیم میشوند: درونگرا و برونگرا. خصیصهٔ اصلی انسانهای درونگرا فلجفکری یا فکر کردن بیش از حد اندازه به یک موضوع خاص است. «نکنه منظور علی از این حرف من بودم؟ نکنه بهم تیکه انداخت؟...» و چیزهایی از این قبیل.
سال نود و هشت، سالی بود که من توانستم به فلج فکری غلبه کنم و کمتر حرص بخورم. شاید بپرسید چگونه؟ در این لینک توضیح داده شده.
شوکرانِ تلخِ تمرکز
عدم تمرکز نه، تمرکز! من آدمی هستم که علاقه به کاویدن چیزهای مختلف دارم، از مهندسی گرفته تا روانشناسی و سیاست. بعید بدانم در ایران دانشجوی مهندسی مکانیکی پیدا کنید که اندازهٔ من اطلاعات عمومی در حوزهٔ علوم رایانه و برنامهنویسی و... داشته باشد. من علاقهای به عمیق شدن در موضوعی خاص نداشتم و دوست داشتم جرئهای از هر چشمهای بنوشم؛ این سبک از زندگی کردن برای من جذاب بود، ولی باید با این قضیه کنار میآمدم که این کار (در عین ولعناک بودن) درست نیست.
اگر میخواهیم تاثیری در جهان داشته باشیم، اگر میخواهیم در جایی چیزی جدید ایجاد کنیم باید «متخصص» باشیم. تخصص از تمرکز به دست میآید. باید انتخاب کنیم که در چه حوزهای متمرکز خواهیم بود و در جهت موفقیت در آن مسیر ثابت قدم باشیم. پریدن از شاخهای به شاخهای دیگر درست نیست.
البته باید مواظب باشیم که از طرف دیگر بام نیفتیم. باید همواره بهروز باشیم و از فناوریها و بهروزرسانیهای جدید آگاه باشیم. این مطلب را از دست ندهید.
پیدا کردن بهترین روش مبارزه
سیستمی که در آن زندگی میکنیم، سیستمِ درستی نیست، چرا که از فساد آکنده است. نگران نباشید، قصد ندارم تا توصیه کنم تا آثار اورول را بخوانید. شما میدانید دربارهٔ چه صحبت میکنم. اگر ندارید، خواندن کتاب قدرتِ بیقدرتان از واتسلاف هاول را به شما توصیه میکنم. او در این کتاب به زیبایی ساختار فکری سیستمهایی که آنها را «پساتوتالیتر» توصیف میکند را توضیح میدهد. او در این کتاب به ما میگوید که برای مبارزه با سیستمهای پساتوتالیتر نیازی به در دست گرفتن اسلحه نداریم، همان قدر که دروغهای ستمگر را باور نکنیم و ابزار پخش آن نشویم، بزرگترین مبارزه است، چرا که سیستمهای پساتوتالیتر را یک چیز حفظ میکند: دروغ.
مسلماً چیزهای دیگری هم بودند، ولی شما حوصلهٔ خواندن متنهای بلند را ندارید. پس به همینها اکتفا میکنم.
امیدوارم سال 99، سال امید و رهایی و آرامش نه تنها برای ما ایرانیان، بلکه برای همهٔ ساکنان این تکه سنگِ کوچک در کهکشان راه شیری باشد.